آیةالله حاج سید عباس کاشانى حائرى نقل مىکرد: «روزى در خانه آیةالله العظمى حکیم (1) بودم که کلیددار آستان مقدس حضرت ابوالفضل علیهالسلام تلفن کرد و گفت: سرداب مقدس ابوالفضل علیهالسلام را آب گرفته و بیم آن مىرود که ویران گردد و به حرم مطهر و گنبد و منارهها نیز آسیب کلى وارد شود، شما کارى بکنید.
آیةالله حکیم فرمودند: من...............
کرامات حضرت عباس (ع)
1
آیةالله حاج سید عباس کاشانى حائرى نقل مىکرد: «روزى در خانه آیةالله العظمى حکیم (1) بودم که کلیددار آستان مقدس حضرت ابوالفضل علیهالسلام تلفن کرد و گفت: سرداب مقدس ابوالفضل علیهالسلام را آب گرفته و بیم آن مىرود که ویران گردد و به حرم مطهر و گنبد و منارهها نیز آسیب کلى وارد شود، شما کارى بکنید.
آیةالله حکیم فرمودند: من جمعه خواهم آمد و هر آنچه در توان دارم انجام خواهم داد. آنگاه گروهى از علماى نجف از جمله اینجانب به همراه ایشان به کربلا و به حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام رفتیم، آن مرجع بزرگ براى بازدید به طرف سرداب مقدس رفت و ما نیز از پى او آمدیم، اما همین که چند پله پایین رفتند، دیدم نشستند و با صداى بسیار بلند که تا آن روز ندیده بودم، شروع به گریه کردند. همه شگفتزده و هراسان شدیم که چه شده است؟ من گردن کشیدم دیدم شگفتا منظره عجیبى است که مرا هم گریان ساخت.
قبر شریف حضرت ابوالفضل علیهالسلام در میان آب مثل جایى که از هر سو به وسیله دیوار بتنى بسیار محکم حفاظت شود، در وسط آب قرار داشت، اما آب آن را نمىگرفت. درست همانند قبر سالارش حسین علیهالسلام که متوکل عباسى بر آن آب بست اما آب به سوى قبر پیشروى نکرد. (2)
2
مرحوم آیت الله فاطمی قمی ، پدرش سید اسحق نقل می کرد که کرارا می فرمود : کرامت زیر از حضرت ابوالفضل (ع) را اگر به او چشمم ندیده باشم کور شوم و اگر به دو گوشم نشنیده باشم کر شوم .روزی در حرم حضرت ابوالفضل مشرف بودم ناگهان دیدم جمعیت زیادی از اعراب در عقب سر دختری سراسیمه وارد حرم مطهر شدند و حرم مملو از حمعیت شد . آن دختر به ضریح منور چسبیده و با صدای بلند کلماتی جسورانه می گفت و توجه زائرین را به خود جلب کرده بود ناگاه دیدم اهل حرم ساکت شدند به طوری که گویی نفسهای همگی قطع شد یک مرتبه صدایی که همه آن را شنیدند برخاست که گفت :
« پدرم شوهر مادر من است » .
صدا از همان طفلی بود که در جنین دختر بود با شنیدن صدا ، ناگهان صدای هلهله در حرم بلند شد و مردم به این دختر هجوم آور شدند خدام دختر را به زحمت از چنگ و بال مردم بیرون آورده نجات دادند و به بقعه ای که مرکز کلیددار آستانه مقدسه حضرت ابوالفضل بود بردند کلید دار آنجا مرحوم سید حسن پدر مرحوم آقا سید عباس بود و من با ایشان سابقه دوستی داشتم پس از آنکه آن دختر را بردند و بقعه خلوت شد خدمت ایشان رفتم و قضیه آن دختر را از ایشان سوال کردم.
فرمودند : این جماعت طائفه ای از اعراب بادیه نشین اطراف کربلایند و این دختر معقوده پسرعمویش بود در بین اعراب قضیه نامزدبازی خیلی زشت و ننگین است و اگر کشف شود چه بسا منجر به خونریزی می شود به علت محروم بودم جوان از ملاقات با عیال خود یا به علت اینکه با پدر زنش کدورتی پیدا کرده بود می خواست او را ننگین کند . جوان مراقب دختر بوده و یک موقع در مکان خلوتی وی را ملاقات کرده و با او همبستر شده است و سپس از ترس اذیت پدر زن فرار کرده مدتی مخفی گشته تا حمل دختر ظاهر شده است . بستگان دختر وقتی از حمل دختر مطلع می شوند در مقام استفسار بر می آیند و او می گوید : از شوهرم حمل برداشته ام ،موضوع را با جوان در میان می نهند و او از ترس بر خود یا ایذای عمویش بکلی منکر قضیه می شود . بستگان دختر اراده کشتن دختر را مینمایند و او هر قدر التماس می کند نتیجه نمی بخشد
آخر الامر می گوید حکم را حضرت ابی الفضل قرار می دهیم هر چه ان جناب حکم کند آماده ام . لذا خدمت آن حضرت آمد تا بین او و دیگران حکحمیت کند و با عنایت حضرت بچه ای که در رحم وی بود اقرار به پاکی مادرش نمود .
3
در زمان حاج سید عبدالکریم حائرى و ماجراى کشف حجاب از سوى رضاخان، دو تا پاسبان بودند که خیلى اذیت مىکردند. روزى زنى با روسرى از خانه بیرون مىآید، یکى از این پاسبانها او را تعقیب مىکند، آن زن هر چه او را قسم مىدهد و حضرت ابوالفضل علیهالسلام را شفیع قرار مىدهد در او اثر نمىبخشد. بلکه آن بىحیا توهین هم مىکند که اگر ابوالفضل کارى از او ساخته مىشد، نمىگذاشت دستهاى او ... همان روز به حمام مىرود و دلش درد مىگیرد، معالجات اثر نمىکند و به هلاکت مىرسد
غسال گفته بود: دیدم، مثل این که سیلى به صورتش خورده شده باشد صورتش سیاه شده بود.!!(1)
4
عنایت آقا حضرت ابا الفضل العباس به کودکی 4 ساله.
سید جلیل القدر ((حضرت آقاى حاج سید محمّد على ضوابطى )) رضوان الله تعالى علیه فرمودند: به اتفاق خانواده و فرزند زادگانم به زیارت عتبات عالیات مشرف شدم . نوه چهار ساله ام که با ما همراه بود بیمار شد و بتدریج حالش وخیم گردید و به حال غشوه و بیهوشى قرار گرفت . ((دکتر حافظ الصحه )) را به بالینش آوردم ، بعد از معاینه نسخه اى نوشت و دست ما داد و بطرف در اطاق حرکت کرد،
در حال بدرقه به من گفت : حال این بچّه خیلى بد است و امید بهبودى در او نمى بینم و من نخواستم پیش خانواده شما حرفى زده باشم .
اتفاقا همسرم از اطاق دیگرى حرف دکتر را شنید، فورى چادر بر سر کرده و گفت :
»حالا مى روم و کار را درست مى کنم«
.وقتى که رفت ، بعد از چند لحظه دیدم ، طفل مریض سر از بستر برداشته و مى گوید: آقاجان مرا در آغوش بگیر، تعجب کردم ! کودک بى هوش چطور یک مرتبه به هوش آمده ؟! او را بغل کردم ، آب خواست بهش آب دادم . گفت : بى بى خانم (همسرم که مادر بزرگش باشد) کجاست ؟
گفتم : الان مى آید هنوز همین طور متحیر بودم که یک وقت خانمم وارد شد. و دید بچه در آغوش من است ! و گفت : دیدى کار درست شد و مریض در معرض مرگ را شفایش را گرفتم ؟! گفتم : چه کردى و کجا رفتى ؟! گفت : رفتم به حرم مقدس (( آقاابوالفضل العباس علیه السلام )) و گفتم :
من زوار تو هستم
اگر ((باب الحوائج )) نبودى من اینجا نمى آمدم
حالا بچه ام در حال مرگ است ،
شفایش را از تو مى خواهم و نمى توانم جواب پدرش را بدهم
این حرف را گفتم و از حرم بیرون آمدم
حالا فهمیدم که آقا قمربنى هاشم (علیه السلام ) به ما توجه فرموده و آقایى کرده و بچه را شفا داده
5
حالا که اینطور است پس اسم باب الحوائجى را از من بگیرد ...
مرد صالح و اهل خیرى در کربلا زندگى میکرد که فرزندش مرض سختى مى گیرد،
هر چه حکیم و دوا مى کند نتیجه اى نمى گیرد،
.آخرالامر متوسل به ساحت مقدس (حضرت قمربنى هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام ) مى شود.
فرزند مریض را به حرم مطهر آورده و به ضریح مى بندد و مى گوید:
(( یا ابوالفضل )) من دیگه از معالجه اش خسته شدم
هر جا که بردمش جوابم کردند،
((تو باب الحوائجى و از خدا شفاى این بچه را بخواه ))
صبح روز بعد یکى از دوستانش پیش او میآید و میگوید:
» براى شفاى بچه ات دیشب خواب دیدم ... »
گفت : چه خوابى دیدى ؟
گفت : .
خواب دیدم که (( آقا قمر بنى هاشم (علیه السلام ) براى شفاى فرزندت دعا میکرد و از خدا شفاى او را مى خواست ))
در این بین ملکى از طرف ((رسول خدا صلی الله علیه و آله )) خدمت آن حضرت مشرف شد و گفت :
((حضرت رسول خدا ( صلی الله علیه و آله )) مى فرماید:
.. عباسم درباره شفاى این جوان شفاعت نکن ، زیرا پیمانه عمر او تمام شده و مرگش رسیده است ..
حضرت به آن ملک فرمود:
تشریف ببرید به حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله بفرمائید:
عباس بن على سلام مى رساند و مى گوید:
« به وسیله شما از خدا تقاضاى شفاى این مریض را مى کنم و درخواست دارم که او را مورد عنایت قرار دهید »
ملک رفت و برگشت و همان سخن قبل را گفت، که اجل او رسیده .
باز ((آقا قمربنى هاشم (علیه السلام ) سخنان خود را تکرار فرمودند،
این گفتگو سه مرتبه تکرار شد. مرتبه چهارم که ملک حرف قبلیش را میزد
( آقا ابوالفضل (علیه السلام ) فرمود: برو سلام مرا به رسول الله صلی الله علیه و آله برسانید،
و بگوئید:
مرا ابوالفضل مى گویند ...
مگر خدا مرا باب الحوائج نخوانده است ؟
مگر مردم مرا به این شهرت نمى شناسند ؟
مردم بخاطر این اسم به من متوسل مى شوند و بوسیله من شفاى مریض هایشان را از خدا مى خواهند ...
حالا که اینطور است پس اسم باب الحوائجى را از من بگیرد تا مردم دیگر مرا «باب الحوائج» نخوانند ::
تا این پیام به (حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله ) رسید حضرت تبسمى نمود و فرمود:
برو به عباسم بگو:
خدا چشم ترا روشن کند
تو همیشه باب الحوائجى
و براى هرکس که میخواهى شفاعت کن
«و خدای متعال به برکت تو این بچه را شفا فرمود »
6
رشته سبز را از بازویت بازنکن...
جناب حجه الاسلام ، خطیب فرزانه، آقای حاج سیدحسین معتمدی کاشانی گفتند:
نعمت الله واشهری قمصری از فرزندش محسن نقل کرد که:
اواخر خدمت سربازی، مرا به ایستگاه قطار تهران آورده بودند. حضور من در ایستگاه راه آهن مصادف با زمانی بود که اسرای عراقی و زخمیها را با قطار میآوردند. در آنجا یک اسیر عراقی را از قطار خارج کردند که رشتة سبزی بر بازویش بسته بود. با او مصاحبه کردند و ضمن مصاحبه از او پرسیدند: شما رشته سبزی به بازویت بستهای ، آیا سید؟ گفت: نه، و توضیح داد:
چند روز قبل از آنکه ما را به جبهه ببرند تا به دستور صدام علیه ایرانیها جنگ بکنیم، مادرم مرا به حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام برد و یک رشته سبز رنگ را از یکی از خدام حرم گرفته، یک سر آن را به بازوی من بست و سر دیگرش را به ضریح مطهر حضرت ابوالفضل العباس قمر بنی هاشم علیه السلام گره زد و شروع کرد به گریستن. در حین گریه حضرت را قسم داد و گفت: این بچهام را میخواهند به جبهه ببرند، من از زخمی شدن و اسیر شدن او حرفی ندارم، اما نمیخواهم کشته شود یا ابوالفضل، شما یک نظری بفرمایید، هر چه به سر بچه من بیاید مسئلهای نیست، ولی کشته نشود و دوباره به سوی من برگردد. سپس به من گفت رشته را از بازویت بازنکن که من از حضرت عباس علیه السلام خواستهام تا محفوظ مانده و به من برگردی.
وقتی که به جبهه آمدیم، با چند نفر در یک مکان به ایرانیها حمله کردیم. ایرانیها ما را محاصره کردند. وضع بسیار سختی داشتیم و از چهار طرف تیر به طرف ما میآمد. چند نفر از رفقای من در اثر تیرخوردن کشته شدند، ولی من که دستها را روی سرگذاشته و برای تسلیم آماده شده بودم، به لطف خداوند متعال و نظر حضرت اباالفضل العباس علیه السلام و دعای مادرم از کشته شدن نجات پیدا کردم.
7
جناب حجهالاسلام و المسلمین آقای سیداحمد قاضوی در تاریخ 26 صفر الخیر 1417 ق نقل کردند که مرحوم آیه الله حاج شیخ محمد ابراهیم نجفی بروجردی میفرمودند:
زمانی که در عراق بودیم، یک روز در صحن مطهر حضرت اباالفضل العباس علیه السلام با عدهای از رفقا نشسته بودیم، که ناگهان دیدیم عربی وارد صحن مطهر شد. وی پسر بچهای 6 - 7 ساله را بر روی دست حمل میکرد که به نظر میرسید جان خود را از دست داده و مرده است. پدر بچه اشاره به ضریح مطهر حضرت کرده و گفت: ای عباس بن علی علیهما السلام، اگر شفای پسرم را از خداوند نگیری شکایت شما را به پدرت علی علیه السلام میکنم.
با دیدن این صحنه، به ذهن ما رسید که به او بگوییم اگر درخواستی هم داری باید با حضرت مؤدبانه صحبت کنی و این گونه عتاب و خطاب با این بزرگوار درست نیست. هنوز فکر کردن ما به پایان نرسیده بود که دیدیم بچه چشمانش را باز کرده، به پدر گفت: بابا مرا بر زمین بگذار!
همة ما از مشاهدة این صحنه بسیار منقلب شدیم و به چشم خود دیدیم که بچه شفا یافته است.
8
خادم حضرت اباالفضل(ع) که 36 سال در این شغل بوده و از 12نسل قبل در این شغل بودهاند، بخشی از معجزات و کرامات و مشاهدات خود را از علمدار کربلا بیان کرد.
در جریان سفر زیارتی و معنوی کاروانی از ایران به کربلای معلی و عتبات عالیات در بخشی از این سفر به دیدار شیخ عباس محمد علی الکشوان آل شیخ رفتیم و از خاطرات 36 ساله خادمی و کفشداری حضرت اباالفضل توسط وی استفاده کردیم.
بنابر گفته شیخ عباس 74 ساله که هم اکنون ظاهرا به بیماریهای ریوی مبتلا شده و در یک خانه قدیمی و کوچک در یکی از کوچههای پشت حرم حضرت اباالفضل در پلاک 10 زندگی میکند روی دیوار آن پلاک کوچکی نوشته شیخ عباس محمد علی الکشوان، در حیاط کوچک این خانه جنوبی یک نفر اصل خرما و یک اصله مو انگور قرار دارد، این خادم قدیمی خاطرات فراوانی دارد.
بنابرگفته وی خاندان کشوان بیش از 485 سال قبل نسل اندر نسل از 12 پشت قبل به شغل خادمی ، کلیدداری حرم و کفشداری حضرت اباالفضل مشغول بوده و خود شیخ عباس 3 بار به ایران مراجعت کرده، اما به خاطر ارتباط با زائران ایرانی زبان فارسی را به راحتی صحبت میکند.
عباس کشوانی همچنین خاطراتی از زمان حضور امام خمینی در عراق و زیارت حرم اباعبدالله و حضرت اباالفضل دارد که میگوید بسیار به امام خمینی علاقمند بوده و حتی با پسر شهیدش حاج مصطفی خمینی که هم اکنون در مرقد حضرت علی (ع) در نجف مدفون است، دوست بوده و رابطه صمیمی داشته است.
حاج عباس میگوید: امام راحل در نجف اقامت داشت، اما هر موقع به کربلا برای زیارت امام حسین میآمد در خیابان صاحب الزمان(عج) در کوچه سادات منزل میگزید و از روز اول که به عراق آمده بود تا زمان برگشتن به ایران مرتب به این عتبات عالیات رفت و آمد و زیارت داشت، اما بیشتر حلقه درس امام در نجف اشرف برگزار میشد.
کاروان زیارتی خبرگزاری فارس که در صبح روز عرفه در منزل شیخ عباس کشوان حاضر شد، در همان لحظه به دلیل ازدحام زائران در کربلا و عدم کشش شبکه برق این کشور مرتب برقها قطع میشد و خانه کوچک شیخ عباس در تاریکی ظاهری ناشی از قطع برق، اما در روشنی معنویت ناشی از خادمی حضرت اباالفضل قرار داشت و زائران با گوش دل خاطرات این کفشدار با سابقه و خادم اقدم علمدار کربلا را میشنیدند و گریه میکردند.
شیخ عباس گفت: حقیقتا سعادت دارید که در روز عرفه در حرم امام حسین حاضر شدهاید، زیرا طبق روایات خداوند اول به زوار اباعبدالله توجه میکند، سپس به زوار بیتالله در صحرای عرفات نظر میکند و شما چه سعادتی دارید که در این روز به کربلا آمدهاید.
وی افزود: این خانه هم خانه قمر بنی هاشم است و شما مهمان اباالفضل هستید، اما باید توجه داشته باشید که دریای رحمت اباعبدالله بسیار گسترده است و شاید خبر نداشته باشید، زیرا آن بزرگوار به همه زوار توجه خاصی میکند و کسی را دست خالی روانه نمیکند.
9
شیخ عباس گفت: متأسفانه عدهای به زوار امام حسین به دیده خوب نگاه نمیکنند و اگر جوانی با قیافه امروزی و فوکلی به زیارت برود، یا ریش نداشته باشد شاید به دیده دیگری نگاه کنند، گرچه نمیگویم ریش تراشیدن خوب است، اما اینجا(کربلا) کعبةالعشاق است و در این مکان هر کس ناقص وارد شده به صورت تمام از آن خارج شده است و هر کس به اخلاص به زیارت امام حسین آمده هر کاری کرده باشد، جز آزار مردم و قتل نفس انجام داده باشد، به خدا قسم که با یک استغفرالله نزد اباعبدالله بخشیده و پاک میشود.
شیخ عباس کشوان که دشداشه عربی بر تن داشت و مرتب به دلیل گرد و غبار ناشی از 36 سال کفشداری سرفههای عمیق انجام میداد، سخنان خود را با لهجه عربی و به زبان شیوای فارسی ادامه داد و گفت: شما زوار امام حسین از لحظهای که از خانه خود بیرون آمدهاید، تعداد قدمهای شما نوشته میشود هر چه خرج کردید زحمت کشیدید، در آفتاب ایستادید، لب مرز معطل شدید، من سند دارم و میگویم که همه اینها در دفتر امام حسین(ع) نوشته میشود.
10
*شفای نابینا توسط دو دست بریده سقای کربلا
شیخ عباس با ذکر معجزهای از حضرت اباالفضل گفت: در یک روز جمعه در حرم حضور داشتم که یک تاجر نابینا با پسرش آمده بودند و فرزند او سراغ من را گرفت در ایوان طلا نشسته بودم، گفت: حاج عباس کلیدهای حرم در دست توست بیا پدرم با تو کار دارد که پدر نابینایش در بیرون نشسته بود و گفت: از تو تقاضایی دارم پارچه سبزی را به دور گردنم بیانداز و من را به زور به داخل حرم بکشان در حالی که من از آمدن امتناع خواهم کرد. هر چه گفتم آقا این کار درست نیست و مردم میبینند هم تو را میشناسند و هم مرا میشناسند و این خوب نیست اما او قبول نکرد، در حالی که نزدیک ظهر جمعه بود. وقتی علت را جویا شدم فرزندانش گفتند صدام با ریختن اسید در چشمان پدرمان او را از ناحیه 2 چشم نابینا کرده و هر جای دنیا بردهایم هیچ دکتری امکان مداوای او را ندارد و گفتهاند امکان برگشت بینایی وجود ندارد.
شیخ عباس ادامه داد: در خواب دیدهام که به من گفتهاند، دکتر ناصح به پیش علمدار کربلا برو وگرنه هیچ راه مداوا وجود ندارد.
شیخ عباس گفت: وقتی به او گفتم عینک دودیاش را برداشت، استخوانهای چشم او نیز معلوم بود و به ترتیبی که درخواست کرده بود او را به زور به داخل حرم میکشاندند در حالی که زوار و مردم نظارهگر این صحنه بودند در روز اول هیچ اتفاقی نیفتاد و سپس این دکتر ناصح تصمیم میگیرد روزه بگیرد و در کنار ضریح متوسل میشود و گفته بودند که این پارچه را به روی من بیندازید و همان جا دستش را به درون ضریح حلقه زده بود که ناگاه دیدیم که خوابش برده و دستش به پایین افتاد. وقتی رفتیم پارچه را از روی سرش برداشتیم او گفت: شیخ عباس من تو را میبینم و بعد گفتم چگونه شفا پیدا کردی، گفت در خواب دیدم دو دست بریده شده از داخل ضریح بیرون آمدند و بر روی چشمانم کشیده شد و پس از آن احساس کردم شفا پیدا کردم و اکنون اولین نفر تو را میبینم. شیخ عباس ادامه داد: وقتی جستجو کردم فهمیدم این فرد آدم نیکوکاری است، فرزندان او در بغداد داروخانه دارند و بیماران را مداوا میکنند و حتی 25 درصد از اوقات خود را بدون پول به مداوای بیماران میپردازد و حتی بهای دارو را از مستمندان نمیگیرند و دست مردم بیچاره را میگیرند و به خاطر همین خیرخواهیها در خواب به او گفته شده بود که شفای او نزد علمدار کربلا است.
شیخ عباس ادامه داد: وقتی معجزهای میشد کلیدار آن را به استاندار و مرجع دینی باید گزارش میداد که در آن زمان به سید محمد ابراهیم قزوینی مرجع وقت گزارش کردیم و پس از ثبت این واقعه او را بر روی یک میز قرار دادهایم و برای مردم جریان را بازگو کرد و پس از آن بلافاصله از بین مردم او را خارج کردیم وگرنه مردم لباسهای او را به خاطر تبرک تکه پاره میکردند. وی گفت: در خواب صدایی امد و گفت: دکتر ناصح همه پزشکان امیدت را ناامید کردن، اما از این درگاه تو را ناامید نمیکنیم و دو دست بریده از ضریح بیرون آمدند و بر روی سر و چشمم کشیده شد که در خواب دیدم چشمانم خوب شده و اکنون میتوانم همه مردم را ببینم. شیخ عباس گفت: به پسران دکتر ناصح گفتم پدرتان را ببرید و اجازه ندهید که صدام از این قضیه بویی ببرد وگرنه بغض او بیشتر خواهد شد و دوباره بلایی سر پدرتان خواهد آورد. آری صدام به خاطر بغض خود عدهای از شیعیان را که اهل فضل و یا دانش بودند را با وسایلی کر و کور میکرد و آنها را از زندگی ناامید میساخت.
11
* آبی که شرمنده سقاست
شیخ عباس در ادامه در مورد جریان آب دور قبر علمدار کربلا گفت: قبلا دو چشمه در سرداب مطهر وجود داشت که از 400 سال قبل که آب لولهکشی نبود این آب مرتب میجوشید و از یک طرف وارد و از طرف دیگر خارج میشد که مزه و طعم آن آب از بهترین آب معدنی امروز هم بهتر بود و آن سرداب پله داشت مردم میآمدند و از آن آب به عنوان تبرک استفاده میکردند که آب در تابستان خنک و در زمستان گرم بود، اما یک فرد از خدا بیخبر آمد به بهانه اینکه یک ترکی در دیوار حرم اباالفضل پیدا شده گفت، میخواهم آزمایش کنم این اب از کجا میآید و بعد آن دو چشم را کور کرد و هر چه تلاش کردند، نتوانستند آن دو چشمه احیا شود اما بعد از دو ماه آب دوباره بالا آمد و به سرداب رسید و آن آب اینقدر چشمهای کور شده را شفا میداد و از 50 سال قبل تاکنون این آب در یک سطح ثابت مانده و هر چه از آن استفاده نشود نه کم و نه زیاد میشود.
وی ادامه داد: شما به خوبی میدانید اگر آب به مدت 10 روز در یک جا بماند گندیده میشود، اما این آب با وجود اینکه درب ورودی آن بسته شده مانند گلاب میماند و در اطراف قبر مطهر حضرت اباالفضل حلقه زده و همچنان بسیار تازه و معطر مانده است.
شیخ عباس ادامه داد: این آب به ارتفاع یک متر بالاتر از قبر قرار دارد، اما هرگز وارد مرقد مطهر نشده و من اینها را به چشم خود دیدهام و بارها شاهد بودهام چقدر افراد کور وارد حرم شده و چند قطره از این آب در چشمان آنها ریخته شده و بینا شدهاند و یا افرادی دارای امراض پوستی و سرطانی با استفاده از این آب شفا پیدا کردهاند.
وی ادامه داد: مگر آب دریای رحمت اباالفضل تمام میشود.
وی افزود: هم اکنون در بخش درب صاحبالزمان مرقد مطهر اباالفضل پنجره کوچکی قرار دارد که وصل به سرداب حرم است و اگر نگاه کنید از آن مرتب بوی گلاب میاید و این همان آبی است که متأسفانه خادمان کنونی در ورودی آن را و راه رسیدگی به سرداب را به روی زوار بستهاند.