تابنده نورتوست
هرجا ظهورتوست
دیدم به هیچ نقطه تهی نیست جای تو
خوش می درخشد ازهمه سو جلوه های تو
ای مبدأ وجود!
از کثرت ظهور، نهان شد که هستی
ازهرچه ظاهراست، تویی آشکارتر ... مستور نیستی
نزدیک تر به من ازمنی، دورنیستی
تو آشکاره ای ... من زین میان گمم
کور ارنبیند،این گنه آفتاب نیست
نقص ازمن است ، ورنه رخت را حجاب نیست
ای مهربان خدای!
درقلب من تبی است گدازان ودردناک
احساس می کنم که به کانون جان من
سوزنده آتشی است که سرمی کشد به اوج
احساس می کنم عطشی سرد وبی قرار
اندرفضای هستی من می دود چوموج
این سوزعشق توست
درمن،چوجان،نهان
احساس می کنم،
درمان نسازد این تَبِ من جز دوای تو
زائل نسازد این عطش ، الاّ لقای تو
ای مهربان خدای!
احساس می کنم خلأیی دروجود خویش
کان را نمی برد زمیان ، جز پرستشت
ای نازنین خدای
احساس می کنم که بود درسرشت من
سوزنده ، یک نیاز
داغ نیاز را نزداید ز سینه ام
جز لذت پرستش و جز نشئۀ وصال
مخموری مرا به جز این می، علاج نیست
مطلب عیان بود، به بیان احتیاج نیست
ای مهربان خدای!
تو، راز جان و مایۀ سرمستی منی
تو هستی منی
درعمق فکر و پردۀ جانم تویی ، تویی
آرام دل، فروغ روانم تویی، تویی
هرجا نگاه می دود ، آنجا نشان توست
روشنگر وجود، رخ دلستان توست.
(حجة الاسلام بهجتی)