چرا امتحان می شویم؟/نگاهی به یک سنت الهی
در آیات قرآن و روایات تعبیر "امتحان الهی" به چشم می خورد و به این معناست که خداوند بندگان را به وسیله سختی ها و بلایا امتحان می کند. سؤالی که ذهن انسان را مشغول می سازد آن است که مگر خداوند از
چرا امتحان می شویم؟/نگاهی به یک سنت الهی
در آیات قرآن و روایات تعبیر "امتحان الهی" به چشم می خورد و به این معناست که خداوند بندگان را به وسیله سختی ها و بلایا امتحان می کند. سؤالی که ذهن انسان را مشغول می سازد آن است که مگر خداوند از باطن کار مردم بی خبر است که با امتحان می خواهد از آن باخبر شود؟ مگر قرآن مجید نمی فرماید که هیچ حرکتی و جنبشی و هیچ امر کوچک و بزرگی در عالم هستی نیست مگر آنکه معلوم و مکشوف حق است ، پس امتحان چه معنایی دارد؟ قبل از پاسخ به سؤال مورد نظر ابتدا واژه امتحان و مفهوم آن را بررسی می کنیم.
یک وقت چیزی مورد امتحان قرار می گیرد برای اینکه مجهولی را تبدیل به معلوم کنند، برای این کار، شئی را به عنوان میزان و مقیاس به کار می برند، مثل اینکه متاعی را در ترازو می گذارند تا بفهمند که وزن واقعی آن چقدر است؟ ترازو فقط وسیله توزین است، اثرش فقط این است که وزن واقعی جسم را معلوم می کند، ترازو خود تأثیری در زیاد کردن یا کم کردن آن جسم ندارد، سایز میزانها و مقیاس ها نیز همینطور است.
امتحان اگر فقط به معنی به کار بردن میزان و مقیاس برای کشف مجهول باشد، درباره ی خداوند صحیح نیست. اما امتحان معنای دیگری هم دارد، و آن از قوه به فعل در آوردن و تکمیل است، خداوند که به وسیله ی بلایا و شدائد امتحان می کند به معنی این است که به وسیله ی اینها هر کسی را به کمال لایق آن می رساند. فلسفه شدائد و بلایا فقط سنجش وزن و درجه و کمیت نیست، زیاد کردن وزن و بالا بردن درجه و افزایش دادن به کمیت است. خداوند امتحان نمی کند که وزن واقعی و حدود درجه ی معنوی و اندازه شخصیت کسی معلوم شود، امتحان می کند یعنی در معرض بلایا وشدائد قرار دهد که بر وزن واقعی و درجه ی معنوی و حد شخصیت آن بنده افزوده شود. امتحان نمی کند که بهشتی واقعی و جهنمی واقعی معلوم شود بلکه با ایجاد مشکلات و سختی ها آنها که مشتاق بهشت هستند در خلال این سختی ها خود را شایسته و لایق بهشت می کنند و آنکه لایق نیست برجای خود باقی بماند.
خداوند که به وسیله بلایا و شدائد امتحان می کند به معنی این است که به وسیله اینها هر کسی را به کمال لایق نمی رساند
"حضرت علی علیه السلام در نامه ای که به والی بصره عثمان بن حنیف نوشت پس از آن که او را نصیحت می کند که گرد تنعم نرود و از وظیفه ی خودش غفلت نکند، وضع زندگی ساده و دور از تجمل و تنعم خودش را ذکر می کند که چگونه به نان جوی قناعت کرده است و خود را از هر نوع ناز پروردگی دور نگه داشته، آنگاه می فرماید: شاید بعضی تعجب کنند که چطور علی با این خوراکها، توانائی برابری و غلبه برشجاعان را دارد؟ قاعدتا باید این طرز زندگی او را ضعیف و ناتوان کرده باشد. خودش اینطور جواب می دهد که اینها اشتباه می کنند، زندگی سخت نیرو را نمی کاهد، تنعم و نازپروردگی است که موجب کاهش نیرو می گردد. می فرماید: چوب درختها ی صحرایی و جنگلی که نوازش باغبان را ندیده است محکمتر است، اما درختهای سرسبز و شاداب که مرتب تحت رعایت باغبان و نوازش او می باشند نازکتر و کم طاقت تر از کار در می آید. گیاهان صحرائی و وحشی نسبت به گلهای خانگی هم قدرت افروزش بیشتری دارند و هم آتش شان دیرتر خاموش می شود، مردان سرد و گرم چشیده و فراز و نشیب دیده و زحمت کشیده و با سختیها و شدائد و مشکلات دست و پنجه نرم کرده نیز طاقت و قدرتشان از مردهای نازپرورده بیشتر است. فرق است بین نیروئی که از داخل و باطن بجوشد با نیروئی که از خارج کمک بگیرد، عمده این است که استعدادها و نیروهای بی حد و حصر باطنی بشر بروز کند."
به هر نسبت که مواجهه با شدائد، مربی و مکمل و صیقل ده و جلا بخش و کیمیا اثر است، پرهیز کردن اثر مخالف دارد. لذا دانشمندان گفته اند بزرگترین دشمنی هائی که درباره ی اطفال و کودکان می شود همان است که پدران و مادران به عنوان محبت واز روی کمال علاقه انجام می دهند یعنی نوازشهای بی حساب، مانع شدن از برخورد با سختی، نازپرورده کردن آنهاست. اینها طفل را بیچاره و ناتوان بار می آورد. او را در صحنه زندگی خلع سلاح می کند، کاری می کند که کوچکترین ناملایمی آنها را از پا در آورد و کمترین تغییر وضعی سبب نابودی آنها گردد. او را مثل کسی بار می آورند که هرگز در همه عمر به داخل آب نرفته و شناوری نکرده، یک مرتبه مواجه شود با دریا و بخواهد در آن شناوری کند، کسی که شناوری هیچ نمی داند اولین باری که به آب بیفتد غرق می شود، شناوری یک مهارت عملی است و با درس کتاب یاد گرفته نمی شود، بلکه باید داخل آب رفته و ضمن عمل و تلاش و زیر آب رفتن و بالا آمدن به تدریج آموخت.
به هر نسبت که مواجهه با شدائد، مربی و مکمل و صیقل ده و جلا بخش و کیمیا اثر است، پرهیز کردن اثر مخالف دارد
خداوند نیز وقتی که بنده ای را دوست بدارد او را در شدائد فرو می برد و به میان سختی ها می اندازد، برای اینکه راه بیرون شدن از شدائد، راه شناوری در دریای گرفتاری را یاد بگیرد. لطف و محبت خداست که با مواجه ساختن بنده با مشکلات، وسیله ی آموختن فن شناوری در دریای حوادث و سالم بیرون آمدن از میان آنها را فراهم می کند و راهی نیز جز این نیست.
درباره بعضی از پرندگان می نویسند وقتی که جوجه آنها پر در می آورد برای اینکه حیوان به جوجه خود فن پرواز را یاد بدهد او را با خود از آشیانه بیرون می آورد و در فضا بالا می برد، آنگاه او را رها می سازد، جوجه مدتی تلاش می کند و پرپر می زند تا خسته می شود همین که در اثر خستگی می خواهد به زمین بیفتد مادرش او را روی بال خود می گیرد. پس از لحظه ای دو مرتبه او را از اوج بلندی رها می کند و این عمل دوباره تکرار می شود تا فرزندش عملا بر پرواز کردن مسلط گردد. این اصل طبیعی فطری باید در تربیت فرزند آدم مورد استفاده قرار بگیرد، طفل از اول باید با کار و زحمت و سختی و شدت آشنا باشد.
"ژان ژاک روسو" در کتاب "امیل" می گوید: اگر جسم زیاد درآسایش باشد روح اوفاسد می شود. کسی که درد و رنج را نشناسد نه لذت شفقت را می شناسد و نه حلاوت ترحم را، چنین کسی قلبش از همه چیز متأثر نخواهد شد و به این دلیل قابل معاشرت نیست، بلکه مانند دیوی خواهد بود در میان آدمیان.
چرا کوفه مقر حکومت امام زمان (عج) خواهد بود ؟
مهدویت از جمله اموری است که هم ریشة قرآنی دارد و هم در احادیث نبوی به حدّ تواتر از آن یاد شده است به گونهای که الآن این مسأله از مسلمات دین مبین اسلام است.
مذهب ما امامیّه بیش از فرق و مذاهب دیگر به این مسأله پرداخته است چرا که ائمه اطهار ـ علیهم السّلام ـ در تبیین این مسأله اهتمام تامّ داشتند به حدّی که تمام امامان ما در هر موقعیتی یادی از وجود مقدس حضرت ولی عصر (عج) و نهضت جهانی او می کردند، لذا در مذهب ما تشیع جزئیات انقلاب حضرت و حکومت جهانی او مطرح شده است اگرچه اخبار و روایات این باب بسیار زیاد است و تشخیص روایات صحیح از ضعیف در بین این همه روایات وظیفه متخصصین این فن است و به محض دیدن روایتی در این باب نمی توان حکم کرد که حتماً قضایای نهضت آن حضرت و وضعیت حکومت او آن چنان است که در روایت آمده.
ولی به طور کلی جزئیاتی مطرح شده و از جمله مطالبی که در خصوص حکومت جهانی آن حضرت مطرح شده است مقرّ حکومت آن امام همام ـ علیه السلام ـ می باشد که در بعضی روایات نامی از کوفه برده شده است، حال اگر سؤالی مطرح شود که چرا کوفه معین شده به عنوان مقرّ حکومتی آن حضرت با این که کوفه سابقة بی وفایی داشته است در جواب باید گفت:
اولاً، ارادة الهی به این تعلق گرفته که حکومت جهانی آن حضرت، با مرکزیت کوفه مستقر شود و نهضتی که نوید آن را خاتم الانبیا ـ صلّی الله علیه و آله ـ و ائمه اطهار ـ علیهم السّلام ـ جملگی داده اند و بسیار بر آن تاکید کرده اند برخی از ناحیه پروردگار مشخص شده که شروع انقلاب آن حضرت از مکه باشد و بعدها مقر حکومت او هم در کوفه باشد.
مکان کوفه مکان مقدسی است شاید به اعتبار قداستی که دارد خداوند اراده فرموده که مقر حکومتی تنها منجی عالم و یگانه مصلح جهانی در این مکان مقدس باشد (ما که از مصالح و حکمت الهی بیخبریم) و این ربطی به وضعیت مردم آن جا ندارد که آیا در تاریخ سابقه خوبی دارند یا ندارند
ثانیاً، بی وفایی مردم کوفه در برهه ای از زمان دلیل نمی شود که آینده ای که معلوم نیست چه زمانی است باز مردم آن جا متصف به بی وفایی باشند. آینده برای ما معلوم نیست به علاوه این که بی وفایی مردم کوفه در زمان امام علی ـ علیه السلام ـ و امام حسین ـ علیه السلام ـ باعث بی اعتبار کردن آن سامان نمی شود چون که در روایاتی از ائمه اطهار نقل شده که کوفه و اهل آن را مورد مدح قرار می دهند که از آن جمله این روایات می باشند.
عبدالله بن ولید می گوید بر امام صادق ـ علیه السلام ـ وارد شدیم در زمان مروان آن حضرت به ما فرمود شما از کجایید (اهل کجایید) ما گفتیم: از اهل کوفه. حضرت فرمود: نیست سرزمینی از سرزمینها و شهری از شهرها که بیشتر از اهل کوفه به ما محبت داشته باشد (یعنی اهل کوفه بیشتر از تمام شهرها به اهل بیت محبّت می ورزند)....(1)
اگر این روایت را خاص آن زمان بدانیم بالاخره این نتیجه را می گیریم که بی وفایی زمان خاصی باعث نمیشود که در هر زمان آنها اهل بی وفایی باشند بلکه در زمان امام صادق ـ علیه السلام ـ مورد مدح آن حضرت قرار می گیرند.
در روایت دیگری از امام صادق ـ علیه السلام ـ نقل شده که حضرت فرمود:
ولایت ما بر آسمانها و زمین و کوهها و شهرها عرضه شد و هیچ کدام ولایت ما را چون اهل کوفه قبول نکردند.(2)
عبدالله بن ولید می گوید بر امام صادق ـ علیه السلام ـ وارد شدیم در زمان مروان آن حضرت به ما فرمود شما از کجایید (اهل کجایید) ما گفتیم: از اهل کوفه. حضرت فرمود: نیست سرزمینی از سرزمینها و شهری از شهرها که بیشتر از اهل کوفه به ما محبت داشته باشد (یعنی اهل کوفه بیشتر از تمام شهرها به اهل بیت محبّت می ورزند
پس با وجود این که روایات معلوم می شود بی وفایی گروهی خاصی باعث نمی شود که در تمام زمانها اهالی یک شهر متهم به بی وفایی گردند. بلکه در هر زمانی باید اهل آن جا را به خصوصه مورد امتحان قرار داد تا معلوم شود آیا مؤمنان راسخی در اهداف خود هستند یا نه.
ثالثاً، مکان کوفه مکان مقدسی است شاید به اعتبار قداستی که دارد خداوند اراده فرموده که مقر حکومتی تنها منجی عالم و یگانه مصلح جهانی در این مکان مقدس باشد (ما که از مصالح و حکمت الهی بیخبریم) و این ربطی به وضعیت مردم آن جا ندارد که آیا در تاریخ سابقه خوبی دارند یا ندارند.
روایاتی در این باب وجود دارد که ولایت بر قداست مکان کوفه می باشد از جمله این روایات:
امام صادق ـ علیه السلام ـ میفرماید: کوفه باغی از باغهای بهشت است در آن قبر نوح و ابراهیم و... قبر سید اوصیاء امیر المؤمنین آن جاست.(3)
امام صادق ـ علیه السلام ـ میفرماید: یک درهم انفاق در کوفه مانند 100 درهم انفاق در غیر کوفه به حساب می آید و دو رکعت نماز خواندن در کوفه 100 رکعت به حساب می آید.(4)
رابعاً: حکومت حضرت جهانی است و وقتی مقر حکومت خود را کوفه قرار میدهد دیگر اختصاص به مردم آن جا ندارد بلکه مقر حکومتی آن حضرت مربوط به تمام جهان است.
«خداوند از میان سرزمینها چهار تا اختیار فرمود: «والتین و الزیتون و طور سینین و هذا البلد الامین» تین مدینه است و زیتون بیت المقدس، طور سنین کوفه و هذا البلد الامین مکه است. (سفینة البحار، ج 7، ص 543)
مولای من دنیا بر ما تیره گشت...(نماهنگ)
برای مطالعه بیشتر به کتابهای زیر مراجعه نمایید:
1. مهدی موعود، مترجم علی دوانی؛
2. الارشاد شیخ مفید.
پی نوشتها :
1- ر.ک: سفینة البحار، محدث قمی، ج 7، ص 544، به نقل از المناقب، دار الاسو، چ سوم، 1422.
2- ر.ک: همان، ص 546، به نقل از بصائر الدرجات.
3- ر.ک: همان، ص 544، به نقل از فرحة النحری.
4- ر.ک : همان، ص 543، به نقل از کامل الزیارة.
پیش بینی قرآنی در باره ی عاقبت مسلمانان فاسق
(أأنذرتهم أم لَم تُنذرهم لا یؤمنون)؛ «[اینان به حدّی پس رفتهاند که] چه انذارشان بکنی و چه نکنی؛ مؤمن نخواهند شد [دیگر ایمان نخواهد آورد] .»
به عبارتی این افرار ابزار شناختشان از کار افتاده است، همین چشم را اگر به کار نیفکنیم یا در گرد و غبار و جاهای کثیف از آن حفاظت نکنیم از کار خواهد افتاد.
عقل نیز همین طور است، مردمی که عقل خود را به کار نمیافکنند بلکه در راه غیر صحیح آن را به کار میگیرند اینها مانند آیینهای میشوند که زنگار روی آن گرفته، یا خدشهای برداشته که چهرهی ما را نشان نمیدهد عقل هم چنین میشود.
از این آیه استفاده میکنیم: اگر انسانها از روی استکبار، لجاجت و بی اعتنایی، به دستورات دینی عمل نکنند ولو مسلمان باشند امّا سر مخالفت با خدا و رسول او داشته و مرتکب گناه شده و اخلاق زشتی هم داشتهاند، اینها عاقبت کارشان به این جا میرسد که نشانههای الهی را تکذیب و تمسخر میکنند:
(ثمّ کان عاقبة الّذین أساؤا السّوای أن کذّبوا بآیات الله و کانوا بها یستهزئون)؛( سوره روم، آیه 10)
«سرانجام کسانی که مرتکب کار زشت میشوند [و از کردهی خلاف خود توبه نمیکنند] اینان نه تنها آیات الهی را تکذیب میکنند بلکه آنها را مسخره هم میکنند.»
این آیهی شریفه تهدید دارد که مراقب باشید! اگر انذار انبیاء علیهم السلام در شما تأثیری نمیکند، چارهای برای خود بیندیشید. نکند که کافر شده باشید!
اغلال فراوانی که دست و پاگیر ما شدهاند
الآن در زندگی ما چقدر اغلال به دست و پای ما پیچیده، اغلالی که رسول خدا صلی الله علیه و سلم از دست و پای ما برداشت، دوباره ما مسلمانان همان غل و زنجیرها را به دست و پای خود بستهایم!!
در زندگی اجتماعی، اقتصادی چه قدر مردم گرفتار غل و زنجیر و ربا و... هستند؟! زندگی مردم طوری شده که بدون دروغ نمیتوانند معامله کنند. اگر ربا در زندگیشان نباشد، زندگیشان نمیچرخد!
اگر بخواهیم برای پسر یا دختر خود عروسی بگیریم چه قدر غل و زنجیر به دست و پای خود بستهایم، چه قدر تجمّلات داریم، جهیزیههای سنگین، اجارهی سالنهای پرهزینه و ... آیا اینها غل نیست؟
متجمّلانه زندگی کردن، عروسیهای تشریفاتی برگزار نمودن، سفرههای پرزرق و برق انداختن و با یکدیگر رقابتهای ناسالم و چشم و هم چشمیها داشتن و همین طور کسب و کار ما، اغلال بر گردن و بر فکر ما بسته است و لذا نمیتوانیم بر گردیم:
(ثمّ کان عاقبة الّذین أساؤا السّوای أن کذّبوا بآیات الله و کانوا بها یستهزئون) ( سورهی روم، آیهی 10.)
«سرانجام کسانی که مرتکب کار زشت میشوند [و از کردهی خلاف خود توبه نمیکنند] اینان نه تنها آیات الهی را تکذیب میکنند بلکه آنها را مسخره هم میکنند.»
این آیهی شریفه تهدید دارد که مراقب باشید! اگر انذار انبیاء علیهم السلام در شما تأثیری نمیکند، چارهای برای خود بیندیشید. نکند که کافر شده باشید!
(إنّا جعلنا فی أعناقهم أغلالاً فهی إلی الأذقان فهم مقمحون)؛
اگر خدای میفرماید: ما قرار دادهایم، نه این که خودش این غل و زنجیر را قرار داده، از این تعبیرات در قرآن فراوان است. منظور این است که سنّت و قانون ما این است که اگر مردمی مستکبر، لجوج و معاند باشند و عمداً این مخالفت فرمان کنند نتیجهاش این است که غل بر گردن آنها بیفتد، سدّ در مقابل و پشت سرشان قرار داده میشود، کور میشوند و نمیبینند. پس اگر خدا میگوید «ما قرار دادهایم» یعنی سنّت ما این است که نتیجه این سنّت آن خواهد شد که غل به گردنها خواهد افتاد.
لذا میفرماید:
(لا عِلمَ کَطَلَبِ السّلامة)؛ «علمی مانند به دست آوردن سلامت نیست».
لذا میخواهد شما عالم بشوید. میفرماید: بهترین علمها، تحصیل سلامت است! شما میکوشید بدنتان سالم باشد، بالاتر از بدنتان، سلامت قلبتان است:
(و لا سلامةَ کَسَلامةِ القَلب)؛ «هیچ سلامتی همچون قلب نیست».
اگر بدن شما سالم بود ، قلب شما ناسالم، تازه یک کافر تندرست خواهید بود!
سزاوار این است که ازسلامت معنوی قلب برخوردار باشید. سلامت قلب را به دست آورید.
(و لا عقلَ کَمُخالفةِ الهَوی)؛ ( بحارالانوار، ج 75، ص 162)؛ «هیچ عقلی [اثرش] مانند این نیست که آدمی با هوای نفسش مخالفت کند.
اگر انسانها از روی استکبار، لجاجت و بی اعتنایی، به دستورات دینی عمل نکنند ولو مسلمان باشند امّا سر مخالفت با خدا و رسول او داشته و مرتکب گناه شده و اخلاق زشتی هم داشتهاند، اینها عاقبت کارشان به این جا میرسد که نشانههای الهی را تکذیب و تمسخر میکنند
آن کس که با هوای نفس خود مخالفت میکند، این عقل کامل دارد! برای نشان دادن حقیقت دنیا چه تشبیه خوبی کردهاند: مردی را طناب به کمرش بسته و از چاهی آویختهاند. در ته آن چاه اژدهایی دهان باز کرده که این آدم بیفتد و او را ببلعد. بالای چاه هم دو تا موش سپید و سیاه نشستهاند و علی الدّوام این طناب را میجوند. اگر تارهای این طناب پاره شود، او به دهان اژدها خواهد افتاد. در عین حال هیچ چارهای نمیاندیشد که با این موشها چه کنم و با این اژدها که ممکن است در دهانش بیفتم چه کنم؟ بلکه تمام همّش این است از عسل اندکی که به دیوارهی چاه مالیدهاند استفاده کند.
حال، آن طناب همان عمر ماست و آن دو موش سپید و سیاه روز و شب است که با رفت و آمد خود طناب عمر ما را میجوند و آن عسل اندک در دیوارهی چاه که ما مشغول بهره برداری از آن هستیم همان تعلّقات دنیوی و مشتهیّات نفسانی است که ناگهان طناب عمر پاره میشود و ما در دهان اژدهای مرگ میافتیم. پس:
(لا عِلم کَطَلَبِ السّلامةِ و لا سلامةُ کَسلامةِ القلبِ و لا عقلَ کَمخالفةِ الهوی)؛ آن کسی عاقل است که با هوای نفسش مخالفت کند و سلامت قلبش را تأمین نماید و سلامت قلب عمدهاش بسته به معارف اعتقادی ما است.
پاسخ هایی برای یک سوال /چرا قرآن چند بار نازل شده است؟
تعدد نزول قرآن؟
کانون اصلی این بحث از منظر این است که آیا مفاد صفات بیان شده پیرامون قرآن به خصوص «تنزیل»، «منزل» و «نازل» یکسان است یا این که هر کدام، پیام رسان نوعی خاصی از معنی هستند؟
برخی از بزرگان چون علامه طباطبائی، مکارم شیرازی و جوادی آملی، بر این عقیدهاند که تعدد تعابیر، بیانگر تعدد معانی است.البته، این دیدگاه بعضی از محدثان چون شیخ صدوق، علامه مجلسی و بسیاری از دانشمندان اهل سنت نیز، میباشد.( التمهید فی علوم القرآن، ج1،ص 87)
برخی دیگر از جمله استاد معرفت و جعفر مرتضی، بر این باورند که تعدد نزول، منتفی است.( الصحیح من سیره النبی الاعظم، ج1، ص194. التمهید فی علوم القرآن، ج1، ص93) ضمن پذیرش این مطلب که قرآن به صراحت، نزول تدریجی را تأیید میکند و به گونه غیرمستقیم به نفی دفعی بودن، میپردازد و میفرماید: «قال الذین کفروا لولا نزل علیه القرآن جملة واحدة کذلک لنثبت به فوادک و رتّلناه ترتیلاً (فرقان: 32)»، که با جمله «کذلک» تأیید میکند که این قرآن، «جمله واحده» نبوده است.
از زاویه دید قرآن، به نظر میرسد تعبیر به «نزل» فارغ از نوع نزول است و تنها در صدد بیان حقیقت نزول قرآن میباشد، چرا که میفرماید: « و بالحق انزلناه و بالحق نزل (اسراء : 105) ». هچنین تعبیر «تنزل» نیز در مقام نفی القاء شیطانی است و در مقام بیان نوع نزول، نمیباشد.
به نظر میرسد دو تعبیر «انزال» و «تنزیل» هر کدام، اشارت به نزول خاصی باشد بدین معنی که تنزیل، اشارت به نزول تدریجی و انزال، اشارت به نزول دفعی باشد و این نظریه را میتوان از منظر قرآن به چند دلیل تقویت نمود:
اول؛ کاربرد واژهها و مشتقات این دو باب از قبیل «انا انزلناه فی لیلة القدر (قدر : 1)». و «شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن (بقره: 184)»، بیانگر ظرف زمانی محدود در نزول است و «و انزل التوراة والانجیل (آل عمران: 3)»، که این دو کتاب دفعی و در الواح بوده است و «و انزل الله سکینته علی رسوله (توبه: 40)»، که تمام این موارد در نزول دفعی است و نیز «قرآنا فرقناه لتقراه علی الناس علی مکث و نزلناه تنزیلا (اسراء: 160)»،«لتبین للناس ما نزل الیهم (نحل : 44)» که بیانگر تدریجی بودن است.
دوم؛ تفاوت تعبیر در نزول بر پیامبر(صلی الله علیه وآله) و نزول به سوی مردم که در سوره نحل آمده و میفرماید:«و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم (نحل: 44)». آنچه در نزول بر پیامبر(صلی الله علیه وآله) به کار برده است انزال و آن چه در نزول بر مردم به کار برده است، تنزیل است و این دو، نمیتواند مترادف باشد ؛ چرا که نزول به دو مقصد و دو واسطه را بیان میکند.
سوم؛ این که در سوره انعام میفرماید: «قل لا اجد فیما اوحی الی محرماً علی طاعم یطعمه الا ان یکون میته او دماً مسفوحا او لحم خنزیر فانه رجس (انعام:145)»، در حالی که این، اولین سوره مکی است که درباره میته، خون و گوشت خوک سخن میگوید، گرچه بعد از آن در سورههای نحل، بقره و مائده، مجدداً، آن را بیان نموده است.
اجمالاً در خصوص زمان نزول میتوان گفت ماه مبارک رمضان، ظرف زمانی این نزول است چرا که در یک جا میفرماید: «انا انزلناه فی لیلة القدر » و در جای دیگر میفرماید: «انا انزلناه فی لیلة مبارکة »، که مبین نزول قرآن در شب قدر و شبی با برکت است و در جای دیگر فرمود: «شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن ». با چینش این آیات در کنار هم، این نتیجه به دست میآید که نزول دفعی قرآن در شب قدر و شب قدر در ماه رمضان، قرار دارد .
چهارم؛ تعبیر «انا انزلناه فی لیله القدر (قدر: 1)». و «انا انزلناه فی لیلة مبارکه (دخان 3)» و «شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن (بقره: 184)». زیرا، اگر بخواهیم، این آیات را حمل بر سرآغاز نزول کنیم، میبایست، ضمیر در دو آیه نخست و قرآن در آیه سوم را، حمل بر جزئی از قرآن کنیم که خلاف ظاهر است.
و اما این که فرمود: «کذلک» و تأیید کرد که این قرآن «جمله واحده» نبوده است، نمیتواند دلیلی بر نفی دفعی بودن باشد چرا که بیانگر دید مردم در دریافت قرآن است و شکی نیست که قرآن برای مردم با تعبیر «ما نزل الیهم» تدریجی بوده و پیامبر(صلی الله علیه وآله) نیز به تدریج به آنها، ابلاغ میکرده است.
اگر دو نزول را بپذیریم که بعید هم نیست، آن گاه، نوبت آن است تا روشن شود نزول دفعی چه زمانی، کجا، چگونه و برای چه بوده است؟
که اجمالاً در خصوص زمان نزول میتوان گفت ماه مبارک رمضان، ظرف زمانی این نزول است ؛ چرا که در یک جا میفرماید:«انا انزلناه فی لیلة القدر (قدر: 1)» و در جای دیگر میفرماید: «انا انزلناه فی لیلة مبارکة (دخان: 3)»، که مبین نزول قرآن در شب قدر و شبی با برکت است و در جای دیگر فرمود: «شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن (بقره: 184)». با چینش این آیات در کنار هم، این نتیجه به دست میآید که نزول دفعی قرآن در شب قدر و شب قدر در ماه رمضان، قرار دارد.
نظر میرسد دو تعبیر «انزال» و «تنزیل» هر کدام، اشارت به نزول خاصی باشد بدین معنی که تنزیل، اشارت به نزول تدریجی و انزال، اشارت به نزول دفعی باشد و این نظریه را میتوان از منظر قرآن به چند دلیل تقویت نمود .
زمان و مکان نزول
درباره زمان نزول قرآن باید گفت: براساس گواهی تاریخ، مدت این نزول، بیست و سه سال از سال چهلم عامالفیل (27 رجب) تا سال یازدهم پس از هجرت بوده است و تقسیم آیات و سورهها به مکی و مدنی، مطابق ملاک زمانی بر همین اساس است.
آری، قرآن کریم، خود به حقیقت دیگر درباره زمان نزول اشارت دارد و میفرماید: «شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن (بقره: 184)» و نیز «انا انزلناه فی لیلة مبارکة (دخان: 3)» که پس از این، بدان اشارت خواهد شد.
از نظر مکان، نزول در شهرهای مکه و مدینه و اطراف آن دو صورت گرفته است و تقسیم آیات به مکی و مدنی با ملاک مکانی، اشارت به همین حقیقت دارد و بسا بتوان به برخی از آیات نیز بر این تقسیم، استشهاد نمود از جمله آیه شریفه «لا اقسم بهذا البلد و انت حلٌّ بهذا البلد (بلد:1 - 2)» و آیه «و هذا البلد الامین (تین: 3)» که اشارت به شهر مکه دارد و آیه «والذین فی قلوبهم مرض و المرجفون فی المدینه لَنُغْرِینَّک بهم ثم لایجاورونک فیها الاقلیلا (احزاب: 60)» و آیه «یقولون لئن رجعنا الی المدینه (منافقون: 8)» که درباره حضور منافقان و فعالیت آنان، در مدینة النبی است.