مسجد بلال حبشی کوی مولوی گرگان

مسجد بلال حبشی کوی مولوی گرگان

اخبار،پرسش و پاسخ،مقاله، گزارش تصویری فعالیت های مسجد،کانون فرهنگی والفجر
مسجد بلال حبشی کوی مولوی گرگان

مسجد بلال حبشی کوی مولوی گرگان

اخبار،پرسش و پاسخ،مقاله، گزارش تصویری فعالیت های مسجد،کانون فرهنگی والفجر

ترک جلسه به خاطر نماز

ترک جلسه به خاطر نماز

یکى از ادیانى که نامشان در قرآن آمده، «صابئین» هستند که به حضرت یحیى گرایش دارند وبراى ستارگان تائثیرى قائلند. نماز و مراسم ویژه اى دارند و هنوز در خوزستان گروهى از آنان هستند.

این فرقه، رهبرى دانشمند ولى مغرور داشتند که بارها با امام رضا علیه السّلام گفتگو کرد، ولى زیر بار نمى رفت .

در یکى از جلسات، امام رضا علیه السّلام استدلالى کرد که او تسلیم شد و گفت:

اکنون روح من نرم شده حاضرم مکتب تو را بپذیرم، ناگهان صداى اذان بلند شد، امام رضا علیه السّلام جلسه را ترک کرد، مردم گفتند: فرصت حساسى  ست، چنین فرصتى پیش نمى آید، امام فرمود: اوّل نماز!

او که این تعهّد را از امام دید، علاقه اش بیشتر شد. بعد از نماز گفتگویش را تکمیل کرد و ایمان آورد.

در خدمت خداوند جباری ایستاده بودم ...

نقل شده است که حضرت سید الساجدین امام زین العابدین علیه السلام روزی در نماز ایستاده بودند. حضرت امام محمد باقر علیه السلام در آن زمان کودک بودند، و چاه بسیار عمیقی نیز در خانه ی آن حضرت بود. حضرت امام محمد باقر علیه السلام به کنار چاه آمد که نظر نماید، در آن چاه افتاد. مادر او چون آن حال را مشاهده نمود، به سوی چاه آمد. بر خود می زد و فریاد می کرد، استغاثه می نمود و می گفت: «یابن رسول الله! فرزندت غرق شد.» و آن حضرت در نماز مطلقاٌ التفات نمی فرمود، و حال آنکه صدای اضطراب فرزند در چاه به گوش آن حضرت می رسید. چون بسیار به طول انجامید، مادر از روی اضطراب گفت: «ای اهل بیت رسالت! دل های شما بسیار سنگین است!» باز حضرت التفات نفرمود. چون نماز را با آداب مستحبه تمام به جا آورده، فارغ گردید، پس نزد چاه آمد و با اعجاز، دست در آن چاه عمیق دراز کرد. حضرت امام محمد باقر علیه السلام را بیرون آورد. خنده می کرد و سخن می فرمود، و جامه ی آن حضرت تر نشده بود. پس فرمود: «فرزند خود را بگیر، ای ضعیفة الیقین به خدا!» مادر حضرت امام محمد باقر علیه السلام از سلامت بودن فرزند خندید، و از تنبیه آن حضرت به گریه در آمد! حضرت فرمود: «بر شماها ملامتی نیست. نمی دانی که من در خدمت خداوند جباری ایستاده بودم، که اگر رو از جانب او به دیگری می گردانیدم و به غیر او توسل می نمودم، روی لطف خویش از جانب من می گردانید و به غیر از او از که توقع رحمت می توان داشت؟»

روح جهادی نماز

نماز خوندن نباید ما رو از امور اجتماعی باز بداره . خانم فریده مصطفوی دختر حضرت امام (ره) نقل می کرد از همراهان امام شنیده بود که وقتی امام رو از قم به تهران منتقل می کردند که از اونجا تبعید کنند،‌ به ساعت نماز صبح خورد. امام به مأموران فرمودند: اجازه بدید یه جایی بایستیم نماز بخونیم، گفتند ما اجازه نداریم، فرمود: پس اجازه بدید وضو بگیرم، تجدید وضو کنم و تو ماشین نماز بخونم، گفتند: باز هم اجازه نداریم. فرمود: بابا! اجازه بدید حداقل تیمم کنم‌ و نماز بخونم. گفتند اجازه این رو هم نداریم، در رو باز می کنیم دست هات رو به خاک بغل جاده بزن و تیمم کن! امام (ره) هم همین کار رو کردند. بعد امام (ره) به دخترشون فرموده بودند:‌ “‌نمازی که اون روز خوندم پشت به قبله بود (چون از قم که به سمت تهران می ری، حرکت به سمت شمال هست و دقیقاً پشت به قبله می شه) با اون حالت و با تیمم نمازم رو خوندم، اما اگر دو رکعت نماز مقبول داشته باشم، همین دو رکعت هست.”

چرا ؟ چون در این نماز روح جهاد دمیده شده، حقیقت نماز حقیقتی است که شما رو بر علیه هر زشتی برمی انگیزاند، بر علیه هر زشتی! نماز خونی نماز خونه که وقتی نمازش تموم شد، بره و جهاد کنه. حالا چه جهاد اکبر، چه جهاد اصغر.

ارزش نماز جماعت

یکی از اصحاب رسید خدمت پیغمبر اکرم (ص) و عرض کرد: یا رسول الله! نماز جماعت که خوندید الله اکبر رو گفتید، بسم الله الرحمن الرحیم رو گفتید، بعد من رسیدم به نماز، سریع الله اکبر گفتم، اقتدا کردم. به نظر شما اگه برم یه شتر قربانی کنم، تلافی اون اجری که از دستم رفته می شه یا نه؟ (خُب آدم خیلی خوبی بوده، ناراحت شده) پیغمبر (ص)‌ فرمودند: نه، گفت: ده تا شتر چی؟ فرمودند:‌ نه. اگر هرچی شتر در عربستان و جهان هست، قربانی کنی تلافی یه حرف، بِ بسم الله هم نمی شه!!

خُب اینها رو ما نمی فهمیم، قدر هم نمی دونیم،‌ چرا؟ چون چشم هامون عادت کرده که نقدها رو ببینه،‌ به نسیه ها توجهی نمی کنیم. البته بعضی وقتها نسیه هم خیلی کارمی کنیم، طرف می ره یه جایی که مگس پر نمی زنه زمین می خره مثلاً متری دو هزار تومن، می گه: «آقا! ده سال دیگه قیمتش زیاد می شه!»‌ یا مثلاً وام مسکن می گیره. بیست و پنج سال قسط می ده!! از این کارها هم می کنیم پس این طور هم نیست که نسیه کار نکنیم، اما به نماز که می رسه یادمون می ره. می گیم فقط باید نقد باشه.

تلخ ترین روز زندگی

یه وقتی یکی از عزیزان نقل می کرد می گفت: در زمان رژیم گذشته، توی دبیرستان علوی تهران که یکی از دبیرستانهای مشهور تهران هست، جوانی بود که یه دفتری داشت که در اون دفتر مناجاتش رو می نوشت.

 می گفت: من دفتر رو دیدم، یکی از مناجاتهاش خیلی توجه من رو جلب کرد، نوشته بود: «تلخ ترین و سیاه ترین روز زندگی من...» خُب ما هم گفتیم ببینیم این چه روزی هست که تلخ ترین و سیاه ترین روز زندگی این جوونه؟ (همه ما تقریباً از این نوشته ها حالا چه در ذهنمون،‌ چه در دفاترمون داریم. یک روزهایی برامون خیلی خیلی تلخه. مثلاً من تلخ ترین روز زندگیم مشخصه و اگر ازم بپرسن می گم کدوم روزه، اما اینکه تلخی چقدر انگیزه اش الهی و معنوی و انسانی باشه این روش حرف هست.) ایشون نوشته بود: «تلخ ترین روز زندگی من آن روزی بود که صبح که از خواب بیدار شدم دیدم آفتاب طلوع کرده و نمازم قضا شده!» البته این یه چیز عادیه که مثلاً شما خسته باشید و صبح برای نماز، خوابتون ببره، حالا ممکنه ساعت هم گذاشته باشی اما بیدار نشدی. یا مریض بودی و بیدار نشدی؛ اشکالی نداره؛  هیچ گناهی هم پای تو نمی نویسند، اما این که انسان از این موضوع ناراحت نشه، این مسئله است. این جوون می گه سیاه ترین روز زندگی من اون روز بود.

یکی دیگه از عزیزان تعریف می کرد: یه وقت در زمان جنگ توی اتوبوس نشسته بودیم داشتیم می رفتیم مشهد. یه بنده خدایی رو برای نماز بیدار کردم. اون زمان زمستون بود و هوا هم خیلی سرد بود.  فکر می کنم بین راه رباط کریم بودیم (بین راه طبس، یزد) برای نماز بیدارش کردم. آقا! اینقدر ناراحت شد که حد نداره. گفت: من کِی گفتم برای نماز من رو بیدار کنی؟ گفتم: یعنی چی؟! گفت: آخه توی این سرما واجب نبود من رو بیدار کنی. من چه جوری برم بیرون وضو بگیرم؟

بعضی از ماها این طوری هستیم، یا اینکه بعضی وقتها از خواب بیدار می شیم، می بینیم، آفتاب طلوع کرده، خیلی خوشحال می شیم، می گیم خُب دیگه الحمدلله آفتاب هم که طلوع کرده، یه چُرت دیگه بزنیم! اگه طلوع نمی کرد باید پا می شدم وضو می گرفتم نماز می خوندم!!!

نماز کارساز

شهید مهدی زین الدین (رحمه الله علیه) فرمانده لشکر علی بن ابیطالب قم، به نماز خیلی مقید بوده. دوستانش، بچه های لشکر خاطرات عجیبی از نماز ایشون تعریف می کردند. از نمازهایی که تو خط مقدم خوند؛ نمازهایی که وسط جنگ خوند.

 بعد از شهادتش یکی از دوستانش ایشون رو در خواب می بینه که در یه قسمتی از خانه خدا، فرمانده زائرین هست. «عند ربهم یرزقون».  به زائرین می گه که مثلاً‌ از این ور برید، از اون ور برید، این کار روبکنید و ... . (خیلی از این زائرین هم شهید بودند.) بعد از ایشون می پرسه: این درجه رو از کجا آوردی؟ گفته بود خداوند در بین شهدا من رو ممتاز کرده و به فرماندهی اینجا منتسب کرده چون من اهل نماز بودم. (نه اینکه بقیه اهل نماز اول وقت نبودند، و یا اصلاً‌ نمی خوندند، نه) ایشون اهل نمازی بود که کارسازی می کنه. این نماز مدنظره.

 یک حکایت

در احوالات رابعه بنت کعب، عارفه ی مشهور، نقل شده که شب دراز کشیده بود و تقریباً خواب بود؛ دزدی وارد شد و یه مقدار گشت ولی چیزی پیدا نکرد. همین که اومد بره رابعه صداش زد و گفت: فلانی کجا می ری؟ ترسید! گفت: نترس! در خونه ی من رو نصف شبی زدی اما چیزی گیرت نیومد؛ می خوای یه خونه ای رو نشونت بدم که اگر در زدی چیزی گیرت بیاد؟ تعجب کرد؛ چی می خواد بگه؟ نکنه خودش دزده؟ گفت کدوم خونه؟ گفت: وضو بگیر دو رکعت نماز برای خدا بخون!  این کار رو کرد. حال خوشی هم پیدا کرد؛ می گن در قنوت نمازش گفت: همه درها رو به رویم بستی تا آخر به این در آمدم. اگر این در رو ببندی دیگه در دیگه ای ندارم بزنم.

 با نَفَس رابعه، یه دزد با خدا مناجات کرد! و از اون لحظه به بعد همه چیزش آباد شد. چرا؟ چون واقعاً از خود بیخود در خانه خدا آمد. خودیت رو کنار گذاشت. اگر در طول 30، 40 سال  و یا هرچی می خوایم زندگی کنیم،  2 رکعت نماز این طوری بخونیم، حتماً نتیجه اش رو می بینیم. خُب چرا امتحان نمی کنی؟ با همین مقدمات. آقا! 2 رکعت نمازه؛ فوقش نیم ساعت هم بشه. خیلی زیاده؟! اگه با ماشین حساب بشینیم حساب کنیم، نیم ساعت وقت، توی این  30، 40 سالی که ما عمر می کنیم خیلی درصد پائینی هست.

روح نماز در از خود بیخود شدن هست. روح نماز در اینه که واقعاً این طوری بخونی. ولو این نماز، نمازی باشه که آداب رو نداشته باشه. ولو این نماز، نمازی باشه که تو سفر باشه؛ تو بیابون، تو ماشین، تو اتوبوس نشستی، تنها هستی، این بهترین فرصته. دور و ورت گناهی انجام نمی شه بهترین فضا هست. فضای مورد نظر خداونده؛ عرش رو داری احساس می کنی. آسمون رو داری می بینی. چرا بیکار می شینی؟! 2 رکعت نماز همین جوری نشسته، تو ماشین بخون. چقدر دردها درمان می شه. چقدر این نمازها می چسبه!

به هیچ قیمتی!

حضرت امام (ره)‌ در خاطراتشون می فرمایند: در زمان رضاشاه از ائمه جماعتی پرسیدم که اگر احیاناً رضا شاه بگه که شما حق ندارید با لباس روحانیت بیرون بیاید (که قانون شد یه مدتی) شما چی کار می کنید؟ گفته بودند تو خونه مون می نشینیم؛ بیرون نمی یایم. امام (ره) فرمودند: اما من کت شلوار می پوشم می یام نمازم رو می خونم! من به لباس وابسته نیستم، کلاه شاپو می ذارم (کلاهی که اون زمان مُد بود) می یام نمازم رو می خونم. امام (ره) از نمازشون استفاده ی بهینه می کردند. بعد فرموده بودند: نباید رابطه امام و مردم به هیچ قیمتی قطع بشود. به هیچ قیمتی!

بله؛ این یعنی شما وظیفه داری به وسیله نماز ارزشها و فرهنگ الهی رو تبلیغ کنی. برای اینکه روح نماز یک روح عبادی، تکلیفی و اجتماعیست

دکون باز نکنید؛ لطفاً !

حتماً همه تون فیلمش رو دیدید؛ خدا رحمت کنه حضرت امام (ره) رو، ما همیشه به یاد امامیم؛ دهه فجر و غیر فجر نداره. اصلاً فجر همیشگی ما مال امام (ره) هست. هر کدوم از ما یه دونه ذکر می گیم، فجر پیدا می کنیم؛ شکوفا می شیم؛ ثوابش به امام (ره) می رسه. فیلمش رو همه تون یادتونه، وقتی امام (ره) در منزلشون افطاری دادند و مقام معظم رهبری (حفظه الله) که اون زمان رئیس جمهور بودن و بقیه آقایون حضور داشتند،  تا الله اکبر اذون رو گفتند، امام (ره) هم گفتن: الله اکبر؛ نماز رو خوندن؛ به چه تندی و سریعی! حتی سلام نماز  رو یه دونه دادن. برای تعقیبات هم ننشستند؛ ببینید، حضرت امام (ره) برای تعقیبات ننشستند! سریع بلند شدند و رفتند سر سفره؛ خُب این یعنی چی؟ نماز می خونیم مردم رو اذیت کنیم؟ آقا چرا اینقدر یواش می خونی؟ می گه: بابا! ما اگر تند بخونیم  مردم چی می گن؟ بابا! تو اینجا هم گیر خودتی. می خوای دکون باز کنی.

 اما اگه یه وقتی جایی بودی که همه خواستند طولانی تر بخونی اشکالی نداره. یکی از رزمندگان دفاع مقدس تعریف می کردند که زمان جنگ روحانی گردان ما، که بعد هم به شهادت رسید، به من می گفت: می دونی! من از بچه های این گردان خیلی خوشم می یاد گفتم چرا؟ گفت: هر جا می ریم، می گن آقا نمازتون رو تندتر بخونید؛  این جا همه اومدن می گن آقا یه کم طولانی تر! اگر مستمعین کلاً راضی هستند مسئله ای نداره. اما اگر غیر از اینه، مراقب باشید! دکون باز نکنید

نماز در جبهه (2)

یکی از عزیزان تعریف می کرد: در عملیات بیت المقدس 2، منطقه یه منطقه سردی بود. (ما تا نزدیکیهای سال 66، برای اینکه روی بچه ها کمتر فشار بیاد منطقه عملیاتی رو با توجه به وضعیت آب و هوا انتخاب می کردیم یعنی در ایام تابستان، شمال که هوا خنک تر بود عملیات می کردیم، و در ایام زمستان، جنوب. ولی دیگه از سال 66 به این ور تمام ابتکار جنگ دست ما نبود. یه تکه هایی رو هم عراق اذیت می کرد. لذا کار دقیقاً برعکس شد.) در عملیات بیت المقدس 2 منطقه عملیاتی یه ارتفاع بلندی از منطقه خرمال و حلبچه ی عراق بود که اگر اونجا وسایل گرمازا نبود انسان یخ می کرد و منجمد می شد. لذا برای رد شدن از ارتفاع باید سریع با همون گرمای بدنی که داشتی رد می شدی و اون تکه ی بالا رو می گذروندی و بعد هم از اون ور سرازیر می شدی. تعریف می کردند که 10، 15 نفر از بچه ها رفتند بالا و گیر کردند و طوری شده بود که نمی تونستند برگردند. و باید مقاومت می کردند. وقتی که رفتیم بالای سرشون دیدیم که همه منجمد شدند. یکی از اینها رو دیدیم در رکوع منجمد شده بود! اما توی این همه برف و یخ، کمرش پر از خاک بود. گویا خداوند تبارک و تعالی دقیقاً می خواسته «به خاک برگشتن» رو به ما ثابت کنه. گویا ملائکه اومدن و روی این بدن خاک ریختن. می گفت تا مدتی که امدادگرها اومدن و جنازه ها رو بردند عقب، همه ی بچه ها اومدن روی خاک بدن این تیمم کردند و نماز خوندند.‌ چون اونجاها  دیگه از شدت سرما نمی شد وضو بگیری . 

اینقدر در نماز غرق شده که یخ می زنه و احساس نمی کنه. اینقدر این روح به خداوند وصله که جسم اصلاً حالیش نمی شه. هی شعار ندیم بگیم امیرالمؤمنین (ع) توی نماز تیر از پاش بیرون کشیدن. توی همین دوره زمونه هم بودند کسانی که اینقدر در نماز غرق شدند و هیچی رو درک نکردند. الان  بنده یه جوون 18 ساله رو می شناسم که این طوریه. اصلاً هم روی خودش فشار نمی یاره، که مثلاً بگیم وقتی نماز می خونه یه نماز عجیب غریبی هست؛ اصلاً. شما اگه به نماز خوندنش نگاه کنی اصلاً متوجه نمی شی؛ چون ظاهر که زیاد فرق نمی کنه. ولی وقتی داره نماز می خونه واقعاً داره با خدا صحبت می کنه.

شهادت اهل نماز

یکی از عزیزان رزمنده نقل می کرد که زمان جنگ یه حاج آقایی داشتیم به نام حاج آقا «آقاخانی»، می گفت این خیلی اهل صفا بود؛‌ نمازهای خیلی باصفایی می خوند. یه کارهای عجیبی می کرد که از هیچ کس سر نمی زد. از جمله بعد از عملیات، بچه هایی که شهید می شدن، می گفت: اینها پدر و مادرهاشون منتظرند، باید یکی اینها رو بیاره عقب؛ می رفت طناب می بست به کمر شهدا و سینه خیز اینها رو می کشید و می آورد. تا صبح کارش همین بود. نحوه ی شهید شدن خودش هم این طور بود که یه ترکش بزرگ اومد و به گردنش اصابت کرد؛ سر ایشون پرید یعنی کلاً متلاشی شد. می گفت: رفتم بالای سر جنازه ی ایشون ببینیم چی شده؟ دیدم بله، سرش کلاً پریده. خیلی دلم شکست؛ دو زانو نشستم بالای جنازه اش. دستم رو گذاشتم رو سینه اش و داشتم هق هق می کردم؛ دیدم از رگهای بریده داره صدا می یاد: صدای واضح؛ همه هم می شنیدند!! داشت می گفت:‌ «السلام علیک یا اباعبدالله (ع) !!» می گفت به دلهامون گذشت که این قدرت، مال اون نمازهای باصفایی بود که می خوند. یعنی حتی زمان جنگ که همه اهل عرفان بودند هم، بحث نماز یه بحث دیگه ای بود. اونهایی که اهل نماز بودند و حقیقت نماز رو درک می کردند، حتی شهادتشون هم یه جور دیگه ای بود.

نماز و زندگی

به نماز سید که نگاه می‌کردم،

ملائک را می‌دیدم که در صفوف زیبای خویش او را به نظاره نشسته‌اند.

رو به قبله ایستادم. اما دلم هنوز در پی تعلقات بود.

گفتم: «نمی‌دانم‏, چرا من همیشه هنگام اقامه نماز حواسم پرت است.»

به چشمانم خیره شد.

«مواظب باش! کسی که سرنماز حواسش جمع نباشد، در زندگی نیز حواسش اصلاً جمع نخواهد شد.»

گفت و رفت.

اما من مدتها در فکر ارتباط میان نماز و زندگی بودم.

«نماز مهمترین چیز است، نمازت را با توجه بخوان» (1). بار دیگر خواندم, اما نماز سید مرتضی چیز دیگری بود.

1- از سخنان سید مرتضی آوینی

منبع: کتاب همسفر خورشید

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد