مسجد بلال حبشی کوی مولوی گرگان

مسجد بلال حبشی کوی مولوی گرگان

اخبار،پرسش و پاسخ،مقاله، گزارش تصویری فعالیت های مسجد،کانون فرهنگی والفجر
مسجد بلال حبشی کوی مولوی گرگان

مسجد بلال حبشی کوی مولوی گرگان

اخبار،پرسش و پاسخ،مقاله، گزارش تصویری فعالیت های مسجد،کانون فرهنگی والفجر

اولین زائر کربلا

اولین زائر کربلا

عطیه بن سعد بن جناده عونی نقل می کند که : او به همراه جابربن عبدالله انصاری این صحابه نابینا به جهت زیارت قبر حضرت حسین (ع) حرکت کرد . 

جابر بن عبدالله انصاری

جابر بن عبدالله انصاری (زاده ۱۶- درگذشته ۷۸ [۱]) با نسب کامل جابِرِ بن عبدالله بن عَمرو بن حرام بن کعب بن غَنْم بن سلمة از صحابه محمد پیامبر اسلام، که حدود پانزده سال قبل از هجرت پیامبر در مدینه از قبیله خزرج به‌دنیا آمد.

عبدالله پدر جابر از بزرگان قبیله خزرج و از نخستین مسمانان مدینه بود و در بیعت عقبه شرکت نموده و از کسانی بوده که سوگند خوردند پس از مهاجرت پیامبر اسلام به مدینه جان و مال خود را فدای آن او کنند. وی در غزوه بدر حضور داشت و در غزوه احد به کشته شد.[۲]

اولین موردیکه مورخان از جابر آورده‌اند، حضور او با پدرش در بیعت عقبه دوم در سال ۱۳ بعثت است. وی کم سال‌ترین ناظرِ بیعت اوسیان و خزرجیان با پیامبر اسلام بود و احتمالاً در آن هنگام ۱۶ سال داشته‌است.[۳] پس از هجرت پیامبر اسلام از مکه به مدینه، جابر از کسانی بود که در بیشتر غزوه‌ها حضور داشت و فقط در غزوه بدر و احد غایب بود گرچه برخی گفته‌اند که او در غزوه بدر آب رسان بوده‌است.

در سال ۳ هجرت و پیش از غزوه ذات الرقاع، جابر با بیوه‌ای به نام سُهَیْمه، دختر مسعودبن اوس، ازدواج کرد تا بتواند پس از شهادت پدرش، از ۹ خواهر خود بهتر سرپرستی کند. در این هنگام جابر با مشکلات مالی دست به گریبان بود و دیونی از پدر خود برعهده داشت. چندی بعد در راه بازگشت از غزوه ذات الرقاع (سال چهارم هجرت) پیامبر اسلام جویای حال جابر شد و آبرومندانه مشکل مالی او را برطرف و برای وی استغفار کرد

جابر بن عبدالله انصاری در روایات مختلف ۱۹ یا ۱۷ یا ۱۸ غزوه شرکت کرده‌است. از کنیه‌های او ابوعبدالرحمن و ابومحمد است.

سیره‌نویسان نسب جابر را چنین نوشتند: جابربن عبدالله بن عمروبن حزام بن کعب بن غنم بن کعب بن سلمته. عبدالله بن عمرو- پدرجابر از مردم مدینه واز طایفه خزرج بود. وی درمیان مردم مدینه از نخستین کسانی بودکه قبل ازهجرت پیامبر(ص)(از مکه به مدینه) قبول اسلام کرد و در محل عقبه اولا با پیامبر(ص) بیعت نمود. و جزء دوازده نفری است که از آنها به عنوان نقباء یادشده است(نماینده وسرپرست).

در مورد نسب مادر جابر چنین نوشته‌اند: نسیبته- دخترعقبة بن عدی بن سنان بن هابی یا(یابی)بن زیدبن حرام بن کعب و در حقیقت عبدالله با دختر عموی پدرش ازدواج کرده‌است. معروف است که جابرابن عبدالله انصاری آخرین نفر از اصحاب پیامبر(ص) بود که در سال‌های بین ۷۰ تا ۸۰ هجری از دنیا رفت و در این مورد حدیثی از امام جعفرصادق(ع) در اصول کافی {ج۱ص۴۶۹} نقل شده‌است. بسیاری از احادیث معتبر از جمله لوح فاطمه(س) و حدیث غدیر خم از جابر بن عبدالله روایت شده‌است که زندگی جابر و احادیث وی در کتابی به نام (زندگی پر افتخار جابربن عبدالله انصاری پاسدار حکومت صالحان نوشته محمد محمدی اشتهاردی )و کتب دیگر نوشته شده است.

وی یکی از صحابی‌های بزرگ پیامبر بودند و اولین بار در اسلام قبر امام حسین را در چهلم وی زیارت کرد و سلام پیامبر را به امام باقر فرستاد

نیم نگاهی به دوران جوانی حیات جابربن عبدالله انصاری جوانی و الگوی ماندگاری درامد

هماره با فرا رسیدن اربعین حسینی، نام «جابربن عبدالله انصاری » به عنوان نخستین زائر کربلا در اولین اربعین،، زنده گشته و خاطره زیارت او، پرنده دل را به طواف حرم پیشوای شهیدان می کشاند.

زندگی «جابر» ، در میان شخصیتهای نامی صدر اسلام، درخشش وبرجستگی بسیاری دارد و این افتخار مرهون زیبایی های دوران جوانی اوست; دوره ای که با پیام پیامبر و کلام دین آشنا شد و بدان روی آورد و شیفتگی و انس به آیین اسلام را در عرصه های مختلف نشان داد و توان و نیروی جوانی خود را در راه خدمت به این فرهنگ روحبخش گذارد. به طوری که فداکاری، پیشگامی، نشاط و تلاش او در ترویج فرهنگ دینی زبانزد همگان بود.

براستی، نقطه اوج زندگی جابر، جوانی او است. و نگاه به زوایای این دوره، سرمشق زیبایی برای جوانان ما خواهد بود. ازاین رو، مقاله حاضر، تنها همان مقطع را در منظر قرار داده، آن را به جوانانی که در پی الگویی ماندگارند، تقدیم می دارد.

مسافر منی

با تلاش پیام آور جوان دین «مصعب بن عمیر» و همکاری یثربیانی که در بیعت نخست عقبه به آیین پیامبر رحمت(ص) گرویده بودند، گروه بسیاری از مردم یثرب به اسلام روی آوردند. در موسم حج سال سیزده بعثت با حضور هفتاد و پنج مرد و زن، زمینه بیعت دوم عقبه فراهم آمد. این گروه در «منی » با رسول خدا(ص)ملاقات کرده و با او پیمان وفاداری، دوستی و حمایت بستند.

«عبدالله بن عمرو حرام » یکی از سروران و اشراف یثرب درمیان این گروه بود و فرزند نوجوان خود «جابر» را نیز به همراه داشت.

خاطره نخستین دیدار با رسول خدا، در دره سمت راست منی وپایین عقبه، برای «جابر» بسیار فرحبخش بود; ملاقاتی که به پذیرش اسلام انجامید و دفتر زندگی اش را زرین ساخت.

ساقی سپاه

پس از بیعت دوم عقبه، بیشتر اصحاب رسول خدا به سوی مدینه رهسپار شدند و پیامبر اکرم نیز به دستور الهی و برای ناکام گذاردن توطئه «دارالندوه » راهی یثرب شد و در هفدم ربیع الاول سال چهاردهم بعثت با استقبال پر شور مردم، وارد این شهر گردید;

آنگاه ساختار اولین حکومت اسلامی شکل گرفت.

در رمضان سال دوم هجرت، سپاه سیصد و سیزده نفره اسلام، باسپاه نهصد و پنجاه نفره دشمن در منطقه بدر، در برابر هم قرارگرفتند. رسول خدا از حضور نوجوانی که زیر شانزده سال داشتند،جلوگیری کرد و زیدبن ثابت، رافع بن خدیم، اسامه بن زید، براءبن عاذب و زید بن ارقم و چند نوجوان دیگر را از میان سپاه بازگردانید و اجازه همراهی نداد.

جابربن عبدالله نیز به دلیل خردی سن از شرکت در نبرد منع شدولیکن او با حضور در منطقه جنگ، به آب دادن جنگجویان مسلمان پرداخت و «ساقی سپاه محمد(ص » شد.

نخستین نبرد

در سال سوم هجرت، سه هزار مرد جنگی دشمن، برای تلافی جنگ بدرراهی مدینه شدند و در منطقه «احد» در مقابل سپاه هفتصد نفره اسلام صف آرایی کردند. حضور مسلمانان و بخصوص جوانانی که در بدرشرکت نداشتند و امکان شرکت در نبرد احد را یافته بودند، بسیارچشمگیر بود.

جابر بن عبدالله که در هنگامه آغاز جنگ حدودا17-16 ساله بودنیز به شوق حضور در سپاه، خود را مهیا می ساخت، ولی به توصیه پدر از شرکت در جنگ بازماند، زیرا عبدالله بن عمرو، او را برای سرپرستی دخترانش در مدینه گمارد و خود نیز در احد به شهادت رسید.

پس از پایان ناموفق جنگ احد، پیامبر اکرم(ص)سپاهیان را به تعقیب دشمن فرا خواند و جز آنان که تا پایان جنگ همراه اوبودند، اجازه شرکت به کسی را نفرمود، در این میان، جابر پس ازآگاهی از شهادت پدر، و تصمیم پیامبر، خدمت آن حضرت رسید و چنین گفت:

«پدرم به خاطر هفت خواهرم، مرا در مدینه گذاشت و گفت: پسرم!سزاوار نیست که این هفت زن را بی سرپرست در مدینه بگذاری، و من هم در راه جهاد، تو را بر خود مقدم نمی دارم، پس نزد خواهرانت بمان! من هم به فرموده پدرم در مدینه نزد خواهرانم ماندم و درجنگ احد شرکت نکردم. اکنون مرا به همراهی با خویش سرافرازگردان.»

رسول خدا به جابر اذن حرکت داد و تنها او بود که در احد شرکت نداشت و لیکن در این غزوه که «حمراءالاسد» نامیده شد، همراه سپاه بود.

جابر می گوید: «اولین غزوه ای که شرکت کردم، حمراءالاسد بود»

پاداش پیامبر

جابر در تمام غزوات در کنار پیامبر بود و به گفته خود وی، درنوزده غزوه از بیست ویک غزوه(بجز بدر و احد)شرکت کرد و جنگید.

در سال چهارم هجرت، پس از پایان غزوه «ذات الرقاع » رسول خدا با همراهان خویش به سمت مدینه پیش می رفتند، و جابر چون سوار بر شتر ناتوان خود بود، واپس می ماند، تا آنکه رسول خدا به او رسید و باب گفتگو را با وی گشود و چنین فرمود:

تو را چه می شود؟ چرا عقب می مانی؟!

ای رسول خدا! شترم مانده است!

شترت را بخوابان.

جابر شتر خود را خواباند و رسول خدا نیز شتر خود راخواباند و گفت:

عصای خود را به من بده .

جابر بی درنگ عصا را به پیامبر داد و آن حضرت چند بار شتر رابه آن برانگیخت و سپس دستور داد تا جابر برآن سوار شود، جابرمی گوید: چون بر آن سوار شدم، با شتر پیامبر به خوبی، مسابقه می داد!

آنگاه رسول خدا فرمود:

جابر! شترت را می فروشی؟

ای رسول خدا! آن را به شما می بخشم.

نه! آن را به من بفروش.

به چند می خرید؟

به یک درهم .

نه، با این قیمت مرا مغبون می کنی!

به دو درهم.

نه!(به همین ترتیب رسول خدا بالا می رفت تا به یک اوقیه ظاهرا چهل درهم رسید، با شگفتی گفتم:

شما به این مبلغ راضی هستید؟

آری

شتر مال شما!

رسول خدا هم پذیرفت و سپس گفت:

جابر! تاکنون همسر اختیار کرده ای؟

آری!

جابر در پاسخ اینکه چرا دوشیزه ای اختیار نکرده ای چنین گفت:

ای رسول خدا! پدرم در احد به شهادت رسید و هفت دختر از اوبه جای ماند، ناچار زنی گرفتم که بتواند آنها را جمع آوری وپرستاری کند.

بخواست خداوند راه صواب پیموده ای.

سپاه چون به مدینه رسید، جابر داستان فروختن شتر خود را به همسرش گفت: او نیز از این معامله خشنود شد. سپس جابر صبحگاهان شتر را بر در مسجد رسول خدا خواباند و در مسجد، نزدیک پیامبرنشست، رسول خدا چون از مسجد بیرون آمد و شتر را دید، فرمود:

این چیست؟

شتری است که جابر آورده است.

جابر کجاست

(جابر به سرعت نزد پیامبر شرفیاب شد، آن حضرت به او فرمود:

برادر زاده ام! شترت را ببر که مال تو است.

پیامبر آنگاه به بلال فرمود: جابر را ببر و یک اوقیه به وی بده.

جابر می گوید: همراه بلال رفتم و او اوقیه ای به من داد، بخداقسم که پیوسته رو به فزونی بود و اثرش در زندگی، دیده می شد...

دین پدر

پس از شهادت عبدالله بن عمرو در «احد» ، جابر در اندیشه پرداخت دین و بدهی پدر بود. پس از پایان غزوه ذات الرقاع، روزی پیامبر از جابر، در باره بدهی پدر چنین سؤال فرمود:

دیون پدر را چه کردی؟

به حال خود باقی است .

به چه کسی بدهکار بود؟

فلان مرد یهودی.

زمان پرداختش کی است؟

وقت خشک شدن خرما.

هنگام خشک شدن خرما، با کسی صحبت مکن و فقط مرا خبرده و هرصنف از خرماها را جدا قرار ده.

جابر با رسیدن خرما و خشک شدن، آنان را تقسیم کرد و رسول خدارا خبر داد، پیامبر نیز پس از حضور، در کنار هر صنف از خرماهارفته، مشتی از آن را برمی داشت و سر جای خود قرار می داد، سپس دستور داد تا طلبکار را دعوت کنند، پس از حضور مرد یهودی، رسول خدا رو به او کرد و فرمود:

از میان این خرماها، هر صنفی را که می خواهی انتخاب کن وطلب خود را بردار !

ممکن است تمام آن با طلب من برابری نکند!

هر صنف را که می خواهی، انتخاب کن و طلب خود را بردار.

مرد یهودی، به یک نوع از خرمای موجود اشاره کرد و به مقدارطلب خود از آن برداشت، در حالیکه مقدار زیادی از آن نوع خرماهنوز باقی مانده بود. آنگاه پیامبر به جابر گفت:

جابر! آیا پدرت به کسی دیگر بدهکاری دارد؟

خیر!

پس خرمای خودت را بردار، خداوند به تو برکت عطا کند.

جابر پس از تشکر از عنایت رسول خدا، خرماها را به خانه برد وبرکت آن خرما به گونه ای بود که او جدای از مصرف سرانه خود،بخشی را فروخت و بخشی را نیز هدیه کرد.

اهتمام جابر در پرداخت بدهی پدر بسیار پسندیده بود و بهترین قدردانی از دغدغه این جوان، لطف و عنایت پیامبر بود که به سرمایه او برکت الهی ارزانی داشت.

خوان جوان

غزوه احزاب در شوال سال پنجم هجرت واقع شد و به پیشنهادسلمان فارسی و دستور رسول خدا، مسلمانان پیرامون شهر را خندق کنده و دشمن را پشت آن زمین گیر ساختند.

در آن روزهای سخت، پرمحنت و فشار، جابر که از گرسنگی پیامبرآگاه بود، نزد حضرت آمد و ایشان را برای صرف غذا دعوت کرد،پیامبر از او پرسید: در خانه چه داری؟

جابر پاسخ گفت: یک گوسفند و مقداری جو!

پیامبر دعوت یار بیست ساله خود را پذیرفت و به وی فرمود: پیش برو و آنچه را تدارک دیده ای مهیا ساز!

جابر به خانه رفت و با کمک همسر خویش به تهیه غذا پرداخت وپس از آماده شدن آن، نزد رسول خدا آمد و ایشان را دعوت نمود.

پیامبر نیز کنار خندق ایستاد و همه مسلمانان را که حدودا هفتصدنفر بودند، برای صرف غذا در خانه جابر فرا خواند!

جابر با اضطراب و عجله به خانه برگشت و همسر خود را از ماجراآگاه کرد. زوج جابر پرسید: آیا پیامبر را از آنچه که در خانه داریم، مطلع ساخته ای؟!

زن پس از شنیدن پاسخ مثبت همسرش چنین گفت: باکی نیست: او خودبهتر می داند.

پیامبر پس از رسیدن به در خانه جابر، یاران را متوقف کرد وخود وارد خانه شد و به تنور و غذای آماده نظر افکند و دعایی نمود و خود در کنار غذا نشست و همه یاران را در دسته های ده نفره اطعام داد. بنابراین بر اثر حضور و دعای رسول خدا تمام اصحاب به میهمان خوان جوان مدینه شده و سیر گشتند.

شیعه شیفته

در میان یاران و اصحاب رسول خدا(ص)، دوستی و محبت امیرمومنان یک امتیاز و برجستگی بشمار می رفت که «جابر» یکی از نمادهای مودت و دوستی به حضرت علی بود.

«جابر» ، علی(ع)را فرای از پیامبران بهترین خلق خدادانسته، رستگاری را در گرو دوستی و پیروی امیرمومنان و ائمه پس از او می دانست و از سویی دشمنان علی را کافر و منتقدان او رامنافق معرفی می کرد.

جابر می گوید: ما منافقان را به بغض و کینه ایشان به علی می شناختیم.

جابربن عبدالله، ویژگی علی دوستی و پیروی از او و ائمه جانشین وی را تا پایان عمر برای خود باقی گذارد و آن را ازتندبادهای تطمیع سیاسی و مالی و تهدیدها حفظ داشت.

دیدار فاطمه

جابر آمد و شد فراوانی با پیامبر داشت و رسول خدا نیز به این جوان با محبت، صمیمی و امین اعتماد می ورزیدند. این اعتماد به حدی بود که روزی رسول خدا، جابر را برای رفتن به منزل فاطمه زهرا(س)، همراه خویش ساخت; جابر این همراهی را چنین حکایت می کرد:

«... هنگامی که به در خانه فاطمه(س)رسیدیم، پیامبر دست خودرا روی در نهاد و خطاب به دختر خود فرمود:

السلام علیکم .

علیک السلام، ای رسول الله!

وارد شوم؟

بفرمایید، ای رسول الله!

آیا من با همراه خود وارد شوم؟!

ای رسول الله! روپوش(و مقنعه ای)که بر سر بنهم، ندارم!

فاطمه! گوشه روانداز خود را بردارو سر خود را با آن بپوشان.

فاطمه زهرا چنین کرد، دوباره رسول خدا فرمود:

السلام علیکم .

علیک السلام، ای رسول خدا!

آیا وارد شوم؟

آری، رسول خدا!

با همراهم وارد شویم؟

آری! شما و همراه شما.

آنگاه پیامبر وارد خانه فاطمه شد، من نیز در پی او داخل منزل شدم، در آن حال، صورت فاطمه بسیار زرد بود! پیامبراکرم به فاطمه فرمود:

چرا صورت تو را زرد می بینم؟!

ای رسول الله! از گرسنگی است!

رسول خدا دست به دعا بالا برد و فرمود: ای خدای سیرکننده گرسنه و برطرف کننده گرفتاری، فاطمه، دختر محمد را سیرکن!

در آن هنگام به سیمای زهرا نگریستم، صورت او برافروخته شد وگرسنگی اش برطرف گردید...»

لوح سبز

اعتماد بسیار پیامبر به جابر او را میان اهل بیت نیز امین ومحرم راز ساخته بود. به گونه ای که فاطمه و علی(ع)جابر را ازخود می دانستند و گاه او را از اسرار این خاندان، آگاه می ساختند.

جابر پس از آگاهی از تولد امام حسین(ع)، راهی منزل فاطمه(ع)شد تا این میلاد را به دختر رسول خدا تبریک و تهنیت گوید. او پس از ورود، ولادت دومین فرزند را به حضرت زهرا(س)تبریک گفت. جابر، جریان ملاقات را چنین شرح می دهد:

«در آن حال، در دستان فاطمه(س)لوح سبزی را دیدم، گمان بردم که آن زمرد است، نگاهم به نوشته سفید بر روی آن افتاد، مکتوبی که به نور خورشید شباهت داشت! به حضرت فاطمه گفتم:

پدر و مادرم فدای شما ای دختر رسول خدا! این لوح چیست؟!

این لوحی است که پروردگار به رسول و فرستاده اش اهدا کرده است، در آن نام پدرم، نام همسرم، نام دو پسرم و اسامی اوصیا وجانشینان فرزندم می باشد. آن را پدرم به من عطا کرده، تا بدان خشنود گردم. آنگاه حضرت فاطمه لوح را به من داد تا بدان بنگرم.

پس از دریافت لوح و نگاه به نوشته زیبای آن، مکتوبات آن رایادداشت کردم....»

جابر بن عبدالله، در عصر امام باقر(ع)، و در پاسخ به پرسش امام، ماجرای دیدار لوح را به حضرت فرمود و آن نوشته را نیزنشان امام داد.

وصف وصیان

هرگاه آیاتی بر پیامبر نازل می شد، گروه به نوشتن و حفظ آن می پرداختند، گروهی نیز گام را فراتر نهاده، توضیح و تفسیرآیات را از پیام آور وحی جویا می شدند که جابر در این دسته جای داشت ذهن پرسشگر جابر، هماره او را وامی داشت که حقیقت آیات را ازپیامبر سؤال کند، از جمله وقتی آیه «یا ایها الذین آمنوااطیعواالله و اطیعواالرسول و اولی الامر منکم » نائل شد. اوخطاب به رسول خدا گفت:

ای رسول الله! خدا و رسولش را می شناسیم، «اولی الامر» چه کسانی هستند که خداوند اطاعت آنها را در کنار پیروی از شماقرار داده است؟!

جابر آنان جانشینان پس از من و پیشوایان مسلمانان هستند;

اولین آنها علی ابن ابی طالب و پس از او به ترتیب حسن، حسین،علی ابن حسین، محمد بن علی که در تورات به باقر معروف است. تواو را در آتیه خواهی دید هر وقت او را دیدی سلام مرا به اوبرسان پس از او جعفر بن محمد صادق، موسی بن جعفر، علی ابن موسی، محمدبن علی، علی بن محمداند و پس از او، هم نام و هم کنیه ام، حجت خدا در زمین و بقیه الله در میان بندگان می باشد،همانا که خداوند به دست او شرق و غرب زمین را فتح خواهد کرد(وعدالت در جهان خواهد گسترد). او از شیعیان غایب می شود. درپیروی از امامت او کسی پایدار نخواهد ماند، مگر آنان که خداوندقلبشان را با ایمان امتحان کرده باشد.

ای رسوی خدا! آیا شیعیان در غیبت اش از او سود نیزمی برند؟!

آری! قسم به کسی که مرا به پیامبری مبعوث ساخت، همانا آنان از او نفع می برند و در عصر غیبت از نور ولایتش روشنایی می یابند،مانند نفع بردن مردم از خورشید; اگر چه ممکن است ابرها نیزاو را پنهان دارند. جابر! این سر الهی است، آن را از مردم پنهان دار، مگر آنکه اهلش را بیابی به او گویی.

خاتمه

هر چند نکته ها و ناگفته های بسیاری از دوران جوانی جابر وجوددارد لیکن جلوه های برجسته و محورهای زیبای مذکور از دین خواهی و تلاش و نشاط او در تحقق آرمانهای رسول خدا حکایت دارد. در صدراسلام جوانان نامی بسیاری درخشیدند. اما در این میان، نام جابر،جاوید و ماندگار ماند، زیرا سیره او در قبل و بعد از رحلت رسول الله یکسان بود و او تداوم راه پیامبر را در گرو پیروی از امیرمومنان و جانشینان معصوم پس از او می دانست; از این رو گام درگام ولایت نهاد و افتخار جوانی را جاودانه ساخت و الگوی ماندگاری جوانان گردید.

مقامات جابر بن عبدالله انصاری نزد پیامبر اکرم(ص)

جابربن عبدالله می گفت:« از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم درباره سلمان فارسی پرسیدم. فرمود:« سلمان دریای علم است که کسی به عمقش نمی رسد. سلمان به علم اول و آخر داناست. خداوند از کسی که سلمان از او نفرت دارد، نفرت دارد و دوست می دارد کسی را که سلمان دوستش دارد ».
از رسول خدا درباره ابوذر و مقداد و عمّار پرسیدم. پیامبر در مورد هر یک از آنها فرمود:« او از ماست، خداوند از کسی که او نفرت دارد، نفرت دارد و دوست دارد کسی را که او دوست دارد ».
برخاستم که آنها را بشارت دهم اما پیش از اینکه از محضر رسول الله خارج شوم فرمود:«ای جابر! بیا! تو هم از مایی، خداوند از کسی که تو نفرت داری، نفرت دارد و دوست دارد کسی را که تو دوست داری ».
به رسول خدا گفتم:« در مورد علی بن ابیطالب چه می فرمایید؟»
حضرت فرمود:« او که جان من است ». گفتم«: حسن و حسین چه؟»
فرمود:« آنها روح من هستند و فاطمه ، مادرشان، دختر من است. هر چه فاطمه را ناراحت کند، مرا ناراحت می کند و هر چه او را شاد کند، مرا شاد می گرداند. خدا را گواه می گیرم که هر کس با آنها بجنگد من با او در جنگم و هر کس تسلیم آنها باشد، من با او از درِ سلم و صفا وارد می شوم. ای جابر! هر گاه خواستی خداوند را بخوانی و مستجاب شود، او را به اسماء آنها بخوان که نزد خدای عزوجل محبوب ترین نام‌هاست ».
منابع: بحارالانوار، ج 22، ص 347، ح 63.

محبت پیامبر به جابر

جابر بن عبدالله انصاری می گوید: « پدرم که به شخصی یهودی مقروض بود، در جنگ احد به شهادت رسید. روزی رسول خدا صلی الله علیه واله و سلم به من فرمود:« قرض پدرت را چه کردی؟»
عرض کردم:« هنوز پرداخت نشده».
فرمود: « وقت پرداخت آن چه زمانی است؟»
عرض کردم:« موقع خشک شدن خرما ».
رسول خدا فرمود:« وقتی خرماها خشک شد، آنها را دسته بندی کن و به من خبر بده ». من دستور پیامبر را اجرا کردم. پیامبر تشریف آورد و از هر دسته، یک مشت خرما برداشت و دوباره روی خرماها ریخت. سپس فرمود:« بگو یهودی بیاید ». یهودی آمد. پیامبر فرمود:« از کدام دسته می‌خواهی؟»
یهودی گفت:« مگر چقدر خرما هست؟ شاید همه آنها هم روی هم به اندازه قرض من نباشد ».
پیامبر فرمود:« به هرحال از یک قسمت بردار». یهودی گفت: « از خرماهای صیحانی به من بدهید ».
حضرت فرمود « بسم الله الرحمن الرحیم ». بعد آنقدر از همان خرما وزن کرد و به یهودی داد که قرض او تمام شد ولی وقتی به خرماهای صیحانی نگاه کردیم، دیدیم گویی دست نخورده است. پیامبر فرمود:« ای جابر، باز هم قرض داری؟»
گفتم:« نه». فرمود:«خداوند به خرماهایت برکت دهد ».
خرماها تمام سال مورد استفاده ما بود و حتی از آنها می‌فروختیم و می خوردیم و می بخشیدیم اما آنها همچنان به حال خود باقی بود تا خرمای جدید رسید».

منابع: بحارالانوار، ج 18، ص 31، ح 24.

مقامات جابر بن عبدالله انصاری نزد اهل بیت پیامبر

جابر عبدالله انصاری نزد اهل بیت پیامبر سلام الله علیهم جایگاه خاصی داشت. به عنوان مثال، فاطمه، دختر امام علی علیه السلام ، وقتی عبادت‌های طولانی حضرت امام سجاد علیه السلام را دید، تصمیم گرفت از جابر کمک بخواهد. لذا نزد او رفت و فرمود:« ما بر تو حقّی داریم. اگر یکی از ما اهل بیت را ببینی که از شدت عبادت، نزدیک است از پا در آید، باید به او تذکر دهی. ای جابر! علی بن الحسین (امام سجاد علیه السلام) آن قدر عبادت کرده که پیشانی اش پینه بسته و زانوها و کف دستهایش آزرده شده. خدمت او برو و از ایشان بخواه که کمی استراحت کند ».
جابر بن عبدالله نزد امام سجاد علیه السلام رفت. امام که در محراب عبادت بود، از جا برخاست و با جابر احوال‌پرسی گرمی کرد و او را کنار خود نشاند. جابر گفت :ای فرزند رسول خدا ، خداوند بهشت را برای شما و محبین شما آفریده،و دوزخ را برای دشمنان شما آماده کرده است ،بنا بر این چرا با عبادت بسیار،خود را به زحمت می اندازید؟ حضرت فرمود :ای صحابی رسول خدا ،آیا نمیدانی جد من پیامبر اکرم با اینکه خداوند او را مورد آمرزش کلی خود قرار داده بود ،آنقدر خداوند را عبادت کردکه پای مبارکش ورم کرد، اصحاب به آن حضرت گفتند:با اینکه خداوند شما را مورد مغفرت خود قرار داده باز هم به این شدت عبادت میکنید؟ فرمود:آری خداوند مرا آمرزیده ،ولی آیا من بنده شاکری نباشم؟ جابر که دید سخنش در حضرت تأثیری نداشت گفت: ای فرزند رسول خدا،در سلامت و حفظ جان خود بکوش،زیرا شما از خاندانی هستید که بلا ومصیبت بواسطه شما دفع میشود وباران به برکت وجود شما می بارد. امام فرمود:ای جابرپیوسته و تا هنگام مرگ بر راه و روش جدم پیامبر وپدرم امیرالمؤمنین علیهماصلوات الله خواهم بود تا آنان را دیدار کنم. جابر باز گشت و به کسانی که منتظر نتیجه ملاقات او با حضرت بودند گفت: بخدا سوگند! در فرزندان انبیاء مانند علی بن الحسین فقط یوسف بن یعقوب را دیده ام ! بخدا سوگند!فرزندان علی بن الحسین از فرزندان یوسف بن یعقوب برترند،زیرا از اولاد علی بن الحسین کسی است که زمین را پر از عدل میکند چنانکه پر از ظلم شده باشد.
منابع: بحار الانوار، ج 46، ص 60، ح 18.

محبت جابر به ائمه اطهار علیهم السلام

امام سجاد علیه السلام در حدیث مفصلی می فرماید: « من در خدمت پدر و عمویم امام حسن و امام حسین علیهماالسلام در یکی از راههای مدینه می رفتیم که جابر بن عبدالله انصاری و انس بن مالک رسیدند، جابر خود را روی دست و پای حسنین علیهماالسلام انداخت و آنها را بوسید. مردی از قریش گفت: « ای جابر! تو با این سن زیادی که داری و این موقعیتی که نسبت به رسول خدا داشته ای و در جنگ بدر شرکت کرده ای، چرا چنین می کنی؟»
جابر به او که از نزدیکان مروان بود گفت: « برو و از من دور شو! اگر آنچه را که من از فضل و شرافت این دو بزرگوار می دانم، می دانستی، تو هم خاک قدم آنها را می بوسیدی».
عمو و پدرم رفتند و من آنجا ماندم. جابر گفت: « روزی رسول خدا به من فرمود: « ای جابر! بگو حسن و حسین بیایند، پیغمبر اکرم عاشق آنها بود، من رفتم و آن دو آقا زاده محترم را آوردم، گاهی حسن را به دوش می گذاشتیم و گاهی حسین را وقتی به رسول خدا رسیدیم، در چهره مبارکش دیدم که محبت من نسبت به حسنین علیهما السلام، آن حضرت را مسرور کرده است، پس فرمود: « ای جابر! آیا آنها را دوست داری؟»
عرض کردم : « چرا دوست نداشته باشم، در حالیکه جایگاه و شرافتشان را نسبت به شما می دانم ». رسول خدا فرمود: « آیا از فضل و برتری حسنین به تو خبر بدهم؟»
گفتم: « بله یا رسول الله»
فرمود: « من و علی علیه السلام از یک ریشه ایم و خداوند ذریه مرا از حسین قرار داده است، آن دو طاهر و پاکیزه اند و بزرگ جوانان بهشت هستند، خوشا به حال آنانکه آنها را دوست بدارد و پدر و مادرش را دوست بدارد و وای بر آنکه با آنها دشمنی ورزد».

منابع: بحار الانوار، ج 37، ص 44، ح 22.

لوح آسمانی جابر

1- جابر بن عبدالله انصاری می گوید: « من از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمود: « علی بعد از من بهترین افراد بشر است و هر کس این سخن را نپذیرد پس کافر شده است».
2-  در حدیث مفصّلی بنام لوح جابر آمده است که امام باقر علیه السلام از جابر جریان لوح را پرسید و جابر عرض کرد در لوحی که در دست فاطمه علیها سلام بود و آن از جانب خداوند به رسولش اهداء گردیده بود چنین مکتوب بود: « بسم الله الرّحمن الرحیم این کتابی است از جانب خدای عزیز علیم به سوی نور او و سفیر او. . . محمد صلی الله علیه و آله و سلم. . . ای محمد! اسماء مرا عظیم بشمار و نعمتهایم را شکرگزار باش. . . منم خدایی که جز من معبودی نیست. . . تنها مرا عبادت کن و تنها بر من توکل کن. . . من ترا به جمیع انبیاء برتری دادم و وصی تو را بر همه اوصیاء فضیلت بخشیدم و ترا به دو نور دیده ات حسن و حسین گرامی داشتم. حسن را معدن علم خودم گردانیدم که اوست بعد از پدرش، و حسین را خازن وحی خود قرار دادم و به شهادت گرامی کردم. . . و هر ثواب و عقابی را در رابطه با عترت او قراردادم و آنها علی بن الحسین و محمد بن الباقر و جعفر بن محمدالصادق و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد و الحسن بن علی و پس از او فرزندش حضرت مهدی علیهم الصلوة والسلام هستند. اینها اولیاء منند و به خاطر آنها هر فتنه تاریکی را دفع می کنم و لغزشها را می زدایم و گناهان را می شویم. بر آنها باد صلوات و رحمت پرورگارشان که آنان راه یافتگان هستند. منابع: بحار الانوار، ج 37، ص 308، ح 38. بحار الانوار، ج 36، ص 195، ح 3.

جابر بن عبدالله انصاری در کربلا

عطیّه، فرزند سعد بن جناده و از شیعیان امیرالمومنین علیه السلام می‌گوید: با جابر بن عبدالله انصاری به قصد زیارت امام حسین به کربلا رفتیم. جابر در رود فرات غسل کرد و سپس خود را خوشبو نمود و به سوی قبر مطهّر امام قدم برداشت. بر زبانش ذکر خداوند جاری بود و وقتی به قبر مطهر رسید، خود را روی قبر انداخت و از هوش رفت. من آب آوردم و بر او زدم تا به هوش آمد. سپس در حالی که به شدت می گریست، امام حسین را صدا زد و عرض کرد:« ای دوست! جواب دوستت را نمی دهی؟»
سپس خودش پاسخ داد:« کسی که بین سر و بدنش جدایی افتاده و بدنش در خون غوطه‌ور است، چگونه جوابت را بدهد؟! شهادت می‌دهم که تو فرزند پیامبران و بزرگ مؤمنین و هم‌پیمان تقوا و عصاره‌ی هدایتی. تو سرور فقیهان و پنجمین فرد از آل عبا و فرزند فاطمه، بزرگ بانوی زنان عالم، هستی؛ و چگونه چنین نباشی در حالی که از دست پیامبر اسلام غذا خورده ای و در دامان تقوی ‌پیشه‌گان پرورش یافته‌ای؟»
جابر در راه برگشت به کوفه به من گفت: « ای عطیّه، تو را نصیحتی کنم. دوستان آل محمد را دوست بدار و دشمنانشان را دشمن، ولو دائماً به نماز و روزه مشغول باشند. با دوستان آل محمد به مدارا رفتار کن که آنها اگر قدمشان بلغزد و مرتکب گناهی هم بشوند، با محبتشان در راه حق ثابت قدم خواهند بود. سرانجام دوستداران آل محمد به بهشت و دشمنانشان به دوزخ می‌روند».
منابع: بحارالانوار، ج 68، ص 130، ح 62

اولین زائر کربلا

عطیه بن سعد بن جناده عونی نقل می کند که : او به همراه جابربن عبدالله انصاری این صحابه نابینا به جهت زیارت قبر حضرت حسین (ع) حرکت کرد . مدتی گذشت و به کربلا رسیدند ، جابر کنار فرات غسل کرد و خود را معطر ساخت و به کمک عطیه خود را به قبر امام حسین (ع) رسانید و دست بر آن نهاد و از شدت اندوه از هوش رفت . عطیه آبی آورد و بر سر و رویش ریخت تا به هوش آمد . آنگاه نالید یا حسین ! ، یا حسین !  ، آیا دوست پاسخ دوست خود را نمی دهد ؟ .... چگونه جوابم دهی حال آنکه رگ های گردنت بریده و بین سر و بدنت جدایی افتاده . شهادت می دهم که تو فرزند خیرالنبیین و پسر سید المومنین و فرزند هم پیمان تقوا و سبیل هدی و خامس اصحاب کسا و پسر سید اوصیا و فرزند فاطمه سرور زنان جهانی . و چگونه چنین نباشی حال آنکه پرورش داده تو را سید المرسلین و در کنار متقین پرورش یافته ای و از پستان ایمان شیر نوشیده ای و بوسیله اسلام از شیر گرفته شده ای ، تو پاک و مطهر بودی در زندگی و مرگ . به یقین دل های مومنین ناخوش و پریشان است در فراق تو در حالیکه بی تردید تو در حالی نیکو هستی پس سلام خدا و خوشنودی او بر تو باد . آنگاه ادامه داد به خدایی که محمد (ص) را به پیامبری برگزید سوگند که ما نیز با شما همراه و شریک بودیم در آنچه شما داخل گشتید . عطیه می گوید من پرسیدم چگونه ما هم با ایشان شرکت کرده بودیم در حالیکه ما نه در سرزمینی پای نهادیم و نه از کوهی بالا رفتیم و نه شمشیری زدیم حال آنکه اینان بین سرها و بدن هایشان جدایی افتاده و فرزندانشان یتیم و زنانشان بیوه گشته اند ؟
جابر پاسخ داد ای عطیه از حبیب خود رسول خدا (ص) شنیدم هر کس گروهی را دوست بدارد با آنان محشور می شود و هر کس عمل قومی را تایید کند در آن عمل شریک می گردد ، پس سوگند به خدایی که محمد را برانگیخت نیت من و یارانم بر همان چیزی بود که بر حسین (ع) و یارانش گذشت .
 بعد از آن جابر از من خواست او را به سمت خانه های کوفه ببرم و در بین راه به من گفت من گمان می کنم دیگر بعد از این سفر تو را نبینم پس اجازه بده تو را سفارشی نمایم و آن اینکه دشمنان آل محمد (ص) را مادام که بر این دشمنی باقی اند ، دشمن دار اگر چه به ظاهر اهل روزه گرفتن و نماز خواندن باشند و با دوستداران آل محمد (ص) مدارا کن اگر چه یک پای ایشان در بسیاری از گناهان بلغزد و پای دیگرشان در دوستی آنان ثابت قدم باشد زیرا یقینا دوستان ایشان به بهشت روانه می گردد و دشمنانشان به دوزخ

اشتیاق جابر برای ملاقات با امام باقرعلیه السلام

امام صادق علیه السلام فرمود: جابر آخرین صحابی رسول اکرم بود. او که به اهل بیت علاقه‌ی خاصی داشت، در سال‌های آخر عمرش روزها در مسجد رسول خدا می‌نشست و می‌گفت:« یا باقر! یا باقر ».
اهل مدینه می‌گفتند جابر پیر شده و هذیان می‌گوید. جابر می‌گفت: « نه، به خدا قسم هذیان نمی‌گویم، بلکه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود:« ای جابر! تو از اهل بیت من، امامی را خواهی دید که همنام و شبیه من است. او در تورات به « باقر» معروف است، چون علم را می‌شکافد و خداوند به او نور حکمت بخشیده است. هر گاه او را ملاقات کردی، سلام مرا به او برسان»

منابع: بحارالانوار، ج 46، ص 225، ح 5.

ملاقات جابر با امام باقر علیه السلام

حضرت امام صادق علیه السلام فرمود: عده‌ای از شیعیان، از جمله جابربن یزید جعفی خدمت پدرم حضرت باقر علیه السلام رفتند و گفتند آیا پدرت امیرالمومنین علی علیه السلام به امامت و پیشوائی اولی و دومی ابوبکر و عمر راضی بود؟ حضرت فرمود: به خدا قسم نه . گفتند: پس چرا « خوله حنفیه » را که آنها به اسارت گرفته بودند به نکاح خود در آورد حکم اسیران زن اینست که مسلمانان می توانند آنها را به عنوان کنیزی داشته باشند و با آنها نکاح کنند یعنی اگر امامت آنها صحیح نباشد اسارت خوله هم صحیح نیست پس نکاح بعنوان کنیزی با او نباید صحیح باشد،؟! امام باقر علیه السلام فرمود ای جابر جعفی برو به منزل جابر بن عبدالله انصاری و بگو شما را محمد بن علی الباقر می طلبد. جابر جعفی می گوید: رفتم به در خانه جابر بن عبدالله و در زدم، جابر بن عبدالله از داخل خانه صدا زد صبر کن ای جابر جعفی، وقتی خارج شد گفتم از کجا دانستی که پشت در منم جابربن عبدالله گفت مولایم حضرت باقر علیه السلام دیشب به من خبر داده بود. . . . هر دو آمدیم به مسجد، چون امام باقر علیه السلام نگاهش به ما افتاد فرمود: ای جماعت برخیزید و از این شیخ مساله خوله را بپرسید تا آنچه خودش دیده و شنیده برای شما بگوید. آنها آمدند و سؤال را تکرار کردند. جابربن عبدالله انصاری مفصلاً جریان خوله را شرح داد که مختصراً این است که خوله بعد از اسارت محاجه ای با ابوبکر کرد و ثابت نمود که او را به حق اسیر نکرده اند و هیچکس نتوانست جواب او را بدهد لذا دیگر نکاح از راه اسارت با او باطل بود و بعد جریان مفصلی رخ داد و امیرالمومنین علیه السلام به اعجاز از زمان تولد خوله خبر داد سپس امیرالمومنین خوله را به خانه اسماء بنت عمیس آورد و به او فرمود از او پذیرائی و احترام کن بعد از چندی برادر خوله آمد و حضرت خوله را خواستگاری و به عقد نکاح خود درآورد پس خوله به عنوان اسیری با امیرالمومنین علیه السلام نبوده بلکه یک ازدواج به عنوان زن آزاد بوده است. این سخنان را جابر برای مردمان بیان کرد. جماعت شیعه از جابربن عبدالله تشکر کردند و گفتند خداوند ترا از گرمای آتش نجات دهد آنچنان که ما را از شک و شبهه نجات دادی. منابع: بحار الانوار، ج 42، ص 84، ح 14. مراجعه شود به: مقامات جابر بن عبدالله انصاری نزد پیامبر اکرم

شاگردی جابر نزد امام باقر علیه السلام

جابر بن عبدالله انصاری هر صبح و عصر نزد امام باقر علیه السلام می‌رفت و کسب علم می‌کرد. بعضی از مردم مدینه می‌گفتند:« عجیب است که جابر که آخرین صحابی رسول خداست، با آن همه سابقه، هر روز به مجلس این جوان نورس حاضر می شود»
امام باقر علیه السلام گاهی احادیث قدسی می‌فرمود. مردم می‌گفتند:« ما کسی را باجرأت‌تر از این مرد ندیده ایم! او چگونه می‌گوید خداوند چنین و چنان گفت؟»!امام باقر علیه السلام که می‌دید مردم طاقت ندارند، احادیث رسول خدا را نقل می‌فرمود. باز عده‌ای می‌گفتند:« ما ندیده‌ایم کسی از کسی که او را ندیده است، روایت کند» .
از آن پس امام باقر علیه السلام احادیث رسول خدا را از زبان جابر بن عبدالله نقل می‌فرمود و مردم او را تصدیق می‌کردند. امام صادق علیه السلام فرموده است:« ولی به خدا قسم جابر خدمت پدرم می رسید تا از ایشان علم بیاموزد».
جابر در مجالس حضرت باقر شرکت می کرد و گاهی که حدیثی می گفت امام از او غلط می گرفت و درستش را می‌فرمود. جابر می‌پذیرفت و می‌گفت:« یا باقر، شهادت می‌دهم که خداوند تو را در کودکی، حکمت آموخته است».
منابع: بحارالانوار، ج 46، ص 225 و 226

تکرار رساندن سلام رسول خدا به امام باقر علیه السلام

جابر بن عبدالله انصاری که خود را رساننده سلام رسول خدا به امام باقر علیه السلام میدید و به این تبلیغ افتخار میکرد ظاهراً هر بار که با امام باقر علیه السلام روبرو میشد، این سلام را تکرار میکرد. مثلا یکبار امام باقر علیه السلام را می بیند، آن حضرت را در آغوش میگیرد و میگوید: « رسول خدا به من امر کرده اند که سلام آن حضرت را به شما برسانم. یکبار دیگر حضرت را میبیند و میگوید: « آیا تو باقر هستی ؟»
حضرت میفرماید: « بله، من باقرم! سلام رسول خدا را به من برسان» جابر جلو میآید و سر مبارک حضرت را میبوسد و میگوید «: پدر و مادرم فدایت باد! پدرت رسول خدا به شما سلام رساندند».
ابی زبیر میگوید: « ما نزد جابر بن عبدالله بودیم که امام سجاد علیه السلام با فرزندشان امام باقر علیه السلام وارد شدند. امام سجاد فرمود: « پسرم، سر عمویت را ببوس».
امام باقر علیه السلام نزدیک جابر شدند، سر او را بوسیدند، جابر امام را در آغوش گرفت و گفت: ای محمد، محمد رسول الله بر تو سلام فرستاده. از او پرسیدند چطور؟ جابر گفت امام حسین علیه السلام روی دامن رسول خدا بود و حضرت با او بازی میکرد. بعد فرمود: « ای جابر! برای این پسرم حسین پسری متولد میشود به نام « علی » که او سیدالعابدین است و برای علی پسری است به نام محمد. هر گاه او را دیدی، سلام مرا به او برسان».

منابع: بحار الانوار، ج 42، ص 224، ح 2. بحار الانوار، ج 42، ص 296. بحار الانوار، ج 42، ص 227، ص 9.

رساندن سلام رسول خدا به امام باقر علیه السلام

امام صادق علیه السلام می فرماید: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به جابر بن عبدالله انصاری بشارت داده بود که«: تا زمانی که پسرم محمد باقر را ببینی، زنده خواهی ماند. در آن هنگام سلام مرا به او برسان ». سال ها بعد، روزی جابر نزد امام سجاد علیه السلام رفت و پسری را دید که در کنار امام نشسته بود. او را صدا زد و گفت:« پسر جان! بیا جلو تو را ببینم ». پسر جلو رفت. جابر با تعجب گفت:« قسم به خدای کعبه ، تو شبیه رسول خدا هستی!» سپس رو کرد به امام سجاد و پرسید:« این پسر کیست؟»
حضرت سجاد علیه السلام فرمود:« این پسر من است و امام بعد از من، و نامش محمد باقر استجابر که سال‌ها انتظار دیدن حضرت باقر علیه السلام را داشت، بر خاست و خود را روی قدم‌های امام باقر انداخت و او را بوسید و گفت:« جانم به فدای تو! رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر تو سلام فرستاده است ».
چشمان مبارک امام باقرعلیه اسلام پر از اشک شد و فرمود:« بر پدرم رسول خدا سلام باد تا هر زمان که آسمان‌ها و زمین بر پا هستند؛ و بر تو نیز ای جابر سلام باد که سلام او را به من رساندی».
منابع: بحار الانوار، ج 46، ص 223، ح 1.

وفات جابر

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به جابر بن عبدالله انصاری فرموده بود:« ای جابر! بدان که از زمانی که پسرم، باقر، را ملاقات کنی، عمرت به درازا نخواهد کشید»
سال‌ها بعد، در یکی از دفعاتی که جابر، سلام رسول خدا را به امام باقر علیه السلام رساند، امام به جابر فرمود:« ای جابر وصیت خود را بکن که به زودی به سوی پروردگارت کوچ خواهی کردجابر گریست و عرض کرد:« شما از کجا می دانید؟! این عهدی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با من کرده بود»
امام باقر علیه السلام فرمود:« ای جابر! به خدا قسم، خداوند به من علم گذشته و آینده را تا روز قیامت عطا فرموده است» جابر وصیت کرد و چیزی نگذشت که از دنیا رفت. جابر در روزهای آخر عمر، از امام باقر علیه السلام درخواست کرد که در روز قیامت، او را شفاعت کند و امام هم ضمانت فرمود. منابع: بحار الانوار، ج 43، ص 226- 227

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد