بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران حضرت امام خمینی (رحمت الله علیه):
ــ بسیج شجرة طیبّه و درخت تناور و پرثمری است که شکوفههای آن بوی بهار وصل و طراوات تعیین و حدیث عشق میدهد.
ـ اگر بر کشوری نوای دلنشین تفکر بسیجی طنین انداز شد چشم طمع دشمنان و جهانخواران از آن دور خواهد گردید.
ـ بار دیگر تأکید میکنم که غفلت از ایجاد ارتش بیست میلیونی سقوط در دام دو ابرقدرت جهانی را به دنبال خواهد داشت.
ـ ملیت که در خط اسلام ناب محمدی(ص) و مخالف با استکبار و پولپرستی و تحجرگرایی و مقدسنمایی است باید همة افرادش بسیجی باشند.
ـ در این دنیا افتخارم این است که خود بسیجیم.
ـ بسیج لشگر مخلص خداست که دفتر تشکل آن را همة مجاهدان از اولین تا آخرین امضاء نمودهاند.
ـ بسیج مدرسة عشق و مکتب شاهدان و شهیدان گمنامی است که پیروانش بر گلدستههای رفیع آن اذان شهادت و رشادت سردادهاند.
ـ من همواره به خلوص و صفای بسیجیان غبطه میخورم و از خدا میخواهم تا با بسیحیانم محشور گرداند.
ـ تشکیل بسیج در نظام جمهوری اسلامی ایران یقیناً از برکات و الطاف جلیة خداوند تعالی بود که بر ملت عزیز و انقلاب اسلامی ایران ارزانی شد.
ولی امر مسلمین جهان حضرت آیت الله العظمی خامنهای (مدظله العالی):
ـ بسیج به معنی حضور و آمادگی در همان نقطهای است که اسلام و قرآن و امام زمان (ارواحناه و فداه) و این انقلاب مقدس به آن نیازمند است.
ـ پیوند میان بسیجیان عزیز و حضرت ولی عصر (ارواحناه و فداه) مهدی موعود عزیز یک پیوند ناگسستنی و همیشگی است.
ـ شما جوانان بسیجی و سپاهی و جوانان مؤمن آگاهی را با احساس مسئولیت و شور و شعور همراه کردید.
ـ نیروهای نظامی و بسیجی ما مؤمن و با اخلاصند و به عنوان پشتوانهای که هیچ خدشهای در آن راه ندارد, محسوب میشوند.
ـ انکار بسیج, انکار بزرگترین ضرورت و مصلحت برای کشور است.
ـ اگر بسیج در دوران پس از جنگ نبود و اگر امروز هم نباشد, کمیت این انقلاب و این نظام واهمة حرکتهای سازندة این کشور لنگ است.
ـ انکار بسیج و بیاحترامی به آن یا نابخردانه است یا خائنانه است.
ـ تا وقتی که این کشور و این ملت به امنیت احتیاج دارد, به نیروهای بسیج, به انگیزة بسیح به سازماندهی بسیجی و به عشق و ایمان بسیجی احتیاج است.
ـ فرزندان بسیحیام با حضور خود در هر صحنهای که لازم است دشمنان زبون را مرعوب و منکوب سازند.
ـ بسیج, یعنی نیروی کارآمد کشور برای همة میدانها
ـ همه جا چیزی شبیه بسیج هست, تنها به این درخشندگی, به این فراگیری, به این زیبایی, به این فداکاری, من در جایی سراغ ندارم.
ـ این فداکاری, من در جایی سراغ ندارم.
ـ نیروی عظیم بسیج مردمی است, این بسیج در همة قشرها هست.
ـ بسیج, اختصاص به یک منطقة جغرافیایی ویک منطقة انسانی و طبقاتی و قشری ندارد, همه جا هست.
ـ ایمان عاشقانه, ایمان عمیق, ایمان توأم با عواطف که از خصوصیات ملت ایران است باعث درخشان شدن بسیج شد.
ـ دانشجوی بسیجی دشمن کمین گرفته را از یاد نمیبرد و غافلانه خو و دانشگاه و کشورش را به دست تطاول دشمن نمیسپرد.
ـ بسیاری از پیشرفتهای کشور مرهون تفکر بسیجی است.
ـ هریک از آحاد قشرهای مختلف جامعه که دارای روحیة حساس مسئولیت و ایمان باشد, بسیجی است.
ـ بسیاری از پیشرفتها و موفقیتهای نظام اسلامی در عرصههای مختلف مرهون تفکر و میل بسیجی است.
ـ بسیجی یعنی علی که تمام وجودش وقف اسلام بود.
چکیده عشق
محمد کامرانی اقدام
بسیج عطری است آسمانی که از جوانههای تراوش میشود و پایگاهی است برای مُشتهای گره شده.
بسیج حنجرهای است سوزان بر ای سرودن حماسههای سترگ و خورشیدی است تابناک برای شبهای سرد و تاریک و وحشتزا.
بسیج سپاهی است مسلّح به ایمان و مجهّز به عشق و ریسمانی است برای بالا رفتن از شانههای خیس آسمان.
بسیج لشگر حسین مظلوم است در روز عاشورا و رگبار اللّه اکبر و فریاد تکبیرها.
بسیج میعادگاهی است برای کبوتران سرخ دلی که دلهایشان برای پرواز در اوج میتپد و بسیجی همان کبوتر سرخ دل است.
بسیجی چکیده عشق است و نماد غیرت. سمبل تعصب است و پاسدار مکتب.
بسیجیان، سرو قامتانی هستند که سرو در توصیف عظمتشان خمید و دریادلانی که دریا برای تفهیم وسعتشان خشکید. پروانه صفتانی که شمع از سوز و جمالشان آب شد، غیرتمندانی که کوه از هیبت غیرتشان فرو ریخت و طلایهدارانی که حق در سیمایشان متجلّی است.
چه خالصانه جان در کف مینهند و چه عاشقانه زندگی را در طبق اخلاص.
مگر جز این است که همه رنگها، در حضور سبز و عشق سرخ و رویِ سفید و نگاه آبی بسیجی خود را میبازد و همه فریادها از هیبت نام بسیج، در گلو خشک میشوند؟!
مگر جز این است که: «سر مردان حقگو پیش غیر و آشنا بالاست».
بسیج! همه مظلومان ایران با نام تو آشنایند و همه مردم این مرز و بوم وامدار تواند.
تو دریای خروشانی از قدرتی، بخروش که پناه مستضعفانی و امید محرومان!
تو پایههای استوار سرزمین پهناورمان هستی، برپا باش که تو تکیهگاه شانههای خسته مظلومانی! تو همان «بسیجیده رزم با ترجمانِ» فردوسی و «نبرد آزمای ایران سپاهِ» نظامی هستی و ما همه تلاشهایت را در راه عمران، آبادی، امنیت و آزادی کشور اسلامیمان به قدمت هزاران بهار، ارج مینهیم، که این همه شکوه و عظمت و این همه مردانگی و غیرت را چگونه ببینیم و چگونه پاس نداریم، ای بسیجی سلحشور!
تو سینهای وسیعتر از اقیانوس داری. شانههای سترگت تابِ تحمّل تمامِ مظلومیتهای تاریخ و محرومیتهایِ مظلومانه را دارد. در صنوبرِ قلبت هر لحظه جوانههای ایمان میشکفد و در تاریخِ توفانخیز سرزمینمان هر لحظه شکوه شان حماسه میآفریند. تو فاتحِ دروازههای حقیقت و فاطر کاخهای خیالی هستی.
و هرگز فراموش نمیکنیم که چگونه با دست توانا و پای پویای تو به اوج رسیدیم.
و هرگز فراموش نمیکنیم ایستادن بدون سپرت را در برابر دنیای دونِ استکبار.
ما و همه مظلومانِ میهن همیشه یاور توایم ای پایمرد صحنههای ستُرگ، ای بسیجی!
دایرةالمعارف عشق
محمدحسین قدیری
قالب تنگ لفظ، تاب دریای خروشان و پر موجش را ندارد.
سینه تنگ واژهها را گنجایش عظمت صفات عالیاش نیست.
نام و نشان زنجیری بر پر پرواز در آسمان بیکران معنویتش است. تنها اقیانوس بیپایان معنا، آسمان نامحدود مفهوم و آیینه وسیع باطن و مضمون میتواند جلوهای از جمال سیرت و خورشید صورت «مدرسه عشق»، بسیج را به تماشا بگذارد. فقط قاب عالیترین مضامین و صفات انسانی میتواند، عکس زیبای لحظههای ماندگار، زلال و پاک «لشکر مخلص خدا» را در سینه و آغوش گرم خود بگیرد.
آری، بسیج دایرةالمعارف عشق و معرفت است. کتاب سبز ایمان است و قاموس سرخ عشق. کتابی که به قلم حکمت امام بسیجیان، خمینی، نگاشته شد و با شور همت و شعور غیرت بسیجیان امام منتشر شد. امامی که خود معلم و مبلغ فرهنگ بسیجی بود و دغدغه بسیج فرهنگی تا آخر عمر مهمان ذهن آسمانیاش بود. معلمی که با مشی و خط زیبای سیاست و گچ سفید دیانتش روی وجدان سیاه دنیای استبداد و ظلم نوشت: «بسیج لشکر مخلص خداست».
که دفتر تشکّل آنرا همه مجاهدان از اولین تا آخرین امضاء نمودهاند... بسیج میقات پابرهنگان و معراج اندیشه پاک اسلامی است که تربیت یافتگان آن نام و نشان در گمنامی و بینشانی گرفتهاند».
معلم و مبلغی که به صفا و خلوص شاگردان بسیجی خود غبطه میخورد و خود را کوچکترین دانشآموز «مدرسه عشق» به حساب میآورد و دعا میکرد که در روز رستاخیز در صف شاگردان این مدرسه به سوی بهشت قرب حرکت کند.
بسیج، دیوان شعر انقلاب اسلامی است که پیر جماران در اوج شعلههای آتش جنگ تحمیلی، سرود و به زیور طبع و چاپ پایداری و مقاومت بسیجیان آراسته شد. دیوانی که پر از غزلهای عاشقانه وداع فرزندان و همسران و پدران و غربت اشک و آه مادران و یتیمان است. دیوانی که پر از قصیدههای بلند اسارت، سوختن و ساختن و انتظار و مشحون از مثنوی حماسهها و رشادتها و شهادتهاست. دیوانی که سوز ابیاتش، دل دو بیتیهای باباطاهر را آتش میزند و جگر رباعیهای خیام را کباب میکند. دیوانی که قطعههای زمینی «بهشت زهرا»یش با پارههایی از بهشت و ملکوت خدا برابری میکند.
طنین بانک خوش عاشقی رسد به گوش بیا به مدرسه عشق ثبتنام کنیم
و بسیجی مفسّر اندیشمند حماسه حسینی است. شاگرد مدرسه عشقی که دست تک تک تکالیف استاد پیرش را میبوسد. مجنونی که در دشت شیدایی و عمل و بیابانهای غربت با قلم اندیشه و اسلحهاش مشق نام لیلی را تمرین میکند و قهرمانی که در گود ورزش باستانیاش علیگویان به گرد تکلیف، وظیفه و حق میچرخد. «بسیجی کسی است که نورش، خورشید را، موجش دریا را، استواریش کوه را، عزمش آهن را، وسعت روحش جهان را، صفتش واژهها را، بینامیش نام را، سوزش آتش را، سرعتش باد را و شهرهاش تمام اسطورهها را خجل کرده است».
متلاطم خروشان
سیده زهره نوربخش
ای صحراها وامدار گستردگی اندیشه تو! ای نامت عمیقتر ازد ریا! فرشتگان، با دیدنت به راز آفرینش انسان پی بردند چرا که ایمان را، عشق را، صداقت و صمیمیت را، بخشش و سخاوت را و مدارا و شجاعت را در هیأت یک انسان دیدند.
ای روح متلاطم خروشان، ای پیشانی تو به بلندای افق! ای بر دمیده از مشرق نور، ای که در عصر قساوت تکنیک، در عصر توحّش مدرن، در قرن مجسمههای بیروح، در قرن آد مهای کوکی، ساعتهای دیواری و شمّاطهدار منظم بی روح؛ دست مهربانِ نوازشی و لبخند سرشار از طراوتی! در نگاهت یخ قرن ذوب میشود و در نسیم رفتارت هوای عشق میوزد. ای که در قرن التهاب و هراس و عصیان و خشم و اضطراب، در قرن اتم و ماشین عصر خلأ روحی و از خود بیگانگی و یأس و دلمردگی و التهاب و احساس خفقان روح و در قرن قندیلهای یخ بلندترین حماسهسرای عشقی!
در میان نقشهای بیرنگ امروز، نقاش عطوفت و مهری! در میان قرن سرسام، قرن بهت و بیباوری، نویسنده نوری! شاعر شور و شعوری.
ای که در میان خانههای خسته مغموم، ای در میان کوچههای سرد سیمانی، بنا کننده حوض سبز ماهیها و برافرازنده گنبد نیلگون اخلاصی! ای که در زمان مرگ نیلوفر و خواب شبدر، باران خوش بر پیکر سرو و لبخند مهر بر چهره یاسی!
در باغچهها، گل مهر میکاری، درختان گیلاس و سیب، دستان تو را میبوسند و در شکوفهزاران نگاهت، ساقههای طلایی گندم قد میکشند. تو در همهجا، در دل حفرههای عمیق معدن، در میان سواحل خزر، در گرگ و میش صبحگاهان، در میان مزرعه و گندمزار، در کارخانهها، در مغازهها در ادارات، در خانهها، در کنار فرزندان،در همهجای شهر و روستا، مهر میکاری و عطوفت درو میکنی، کینه را از دلها میشویی، و همچون آفتاب به شبهای تار و فشرده بیگانگی نور و گرمای وحدت میبخشی.
ای نگاهت شور گندمزارها
در میان چفیهات جوبارها
نام پاکت در میان سینهام
یاد یاران، یاد آن ستوارها
مىخواهم زنده بمانم
منوچهر خلیلیان
در کوچه دل، صداى پاى عشق مىآید؛ برخیز دلا! تا خیمه ظلمت از زمین برچینیم و همچون صبح - صادقانه - از خواب گران، برون رویم و از عطر حضور آفتاب، سرشار شویم. برخیز تا مضمون غریب عشق را بر جان پاییزدلان، جارى کنیم... و من مىخواهم زنده بمانم! مىخواهم براى دستهاى پینه بسته کشاورزان، دل بسوزانم. مىخواهم سرود رهایى را با همنام مظلوم همیشه تاریخ بخوانم؛ با او که آواى عاشقانهاش را تا دور دستهاى روستایىترین آدمیان فریاد کرد. او که در خاکى افلاکى به گستره تاریخ انسان، در برابر تمامت کفر، قد علم کرد و پرچم خونین فتح را بر گلدستههاى غریب مسجد لاله برافراشت. با او که ما را گفت:
«آنچه جامعه ما را فاسد مىکند، غرق شدن در شهوات و از دست دادن روح تقوا و فداکارى است. بسیجى باید در وسط میدان باشد، تا فضیلتهاى اصلى انقلاب زنده بماند».
ما بسیجى هستیم...
و ما بسیجى هستیم؛ پیام آورانى که محو هر چه زشتى را به نمازى عاشورایى، قامت بستهایم. و ما با شوق زیباى رفتن آمدهایم تا در اوج غربت و کرامت، تا بىنهایت عشق برویم؛ هر چند زمان، سکوت کرده است و:
«دنیاى امروز، دنیاى دروغ، زور، شهوترانى و دنیاى ترجیح ارزشهاى مادى بر ارزشهاى معنوى است».
هر چند خوب مىدانیم:
«کارى که از لحاظ فرهنگى، دشمن مىکند، نه تنها یک تهاجم فرهنگى، بلکه باید گفت یک شبیخون فرهنگى، یک غارت فرهنگى و یک قتل عام فرهنگى است».
اما این را نیز نیک مىدانیم، که:
«اگر نیروهاى بسیجى و حزباللهى نبودند، ما، هم در جنگ و هم در مقابل دشمنان گوناگون در این چند سال، شکست مىخوردیم».
ماباید باشیم
ما باید باشیم و بمانیم؛
«وَلتَکُن مِنکُم اُمَّةٌ یَدعُونَ اِلىَ الخَیرِ».
تا فلاح و رستگارى را فریاد کنیم:
«وَ اُولئِکَ هُمُ المُفلِحُونَ».
ما نیز اهل حساب و کتاب هستیم!
«مِن اَهلِ الکِتابِ امَّةٌ قائِمَةٌ یَتلُونَ آیاتِ اللّهِ آناءَاللَّیلِ وَ هُم یَسجُدُونَ...».
هر چند هیچ گاه با ربانیون آنان همدل نمىشویم و همزبان!
«لَولا یَنهاهُمُ الرَّبانِیُّونَ وَ الاَحبَارُ عَن قَولِهِمُ الاِثمَ و اَکلِهِمُ السُّحتَ لَبِئسَ مَا کانُوا یَصنَعُونَ».
ما مىدانیم
ما قدرت ایمان را از على علیهالسلام آموختهایم و مىدانیم:
«چیزى که به یک نظام، قدرت مىدهد، بمب اتمى نیست... قدرت ایمان نیروهاى حزب الله است».
ما به:
«وَلَیَنصُرَنَّ اللّهُ مَن یَنصُرُهُ».
چشم امید داریم، و بر:
«وَالمُؤمِنُونَ وَالمُؤمِناتُ بَعضُهُم اَولِیاءُ بَعضٍ یَأمُرُونَ بِالمَعروُفِ وَیَنهَونَ عَنِ المُنکَرِ».
ما بسیجى مىمانیم
و ما، بسیجى هستیم و هر روز با اندیشه مطهر، نماز «مرگ بر امریکا» مىخوانیم؛ نماز «امربه معروف و نهى از منکر».
ما «کُلُّکُم راع» را از محمد صلىاللهعلیهوآله شنیدیم و «کُلُّکُم مَسئول» را على براىمان سرود: «امروز امر به معروف و نهى از منکر، هم مسئولیت شرعى و هم مسئولیت انقلابى و سیاسى شماست».
ما بسیجى هستیم؛ ما از «مؤمنان ضعیف» بیزاریم؛ از «مَیِّتُ الاَحیاء»!
ما مىخواهیم وارث کربلا باشیم و از خون نامه شهیدان و آرزوهاى مردان حماسه، پاسدارى کنیم.
ما «ستارههاى گم شده غربت» را فراموش نمىکنیم و با «اسیران عشق» تا باغ آفتاب مىرانیم.
ما، هر روز دعاى عاشورایى «اَللّهُمَّ اجْعَلْنا مِنَ الّذینَ یَأمُرونَ بِالمعروف و یَنهون عَنِ المُنکَرِ» را مىخوانیم.
و ما، بسیجى هستیم و بسیجى مىمانیم... .
به دیدارت آمدهام
به دیدارت آمدهام؛ در روزی که روز توست و زمین و آسمان از عطر بهشتی تو سرشار است.
به دیدارت آمدهام؛ با شاخه گلی و قرآنی در دست. بر لبانم نام معطر بسیج جاری است و در ذهنم، مقاومت، به بلندای آفتاب و هفت آسمان نفش بسته است.
بسیجی شهید!
امروز، همراه با دلم و با همه کسانی که گلی گم کردهاند، به دیدار تو و به زیارت آلالههای سرخ پرپر آمدهام. خاطرات با شما بودن، روانترین رودخانه جهان است که در دل و چشمهایم جاری است. خاطرات «حلبچه»، «پنج وین» و کربلای یک، تا کربلای بیست و پنج.
بسیج
سیدعلی حسینی
تو هنوز هم
بوی روزهای جبهه میدهی
بوی روزهای عشق
بوی روزهای رزم
بوی بزم آسمانی سحر
که خاک جبهه
غرق در ستارههای چشمهای روشن تو بود
و روز حمله
عطر آن دو گانههای نیمه شب
جوشن تو بود
تو هنوز هم
بوی روزهای جبهه میدهی
بوی آن زمان که دشمنت
از شنیدن صدای رعد نام تو
گنگ و گیج بود
نام تو بسیج بود
نام تو بسیجی است
با همان لباسهای رنگ خاک
با همان شناسنامه و پلاک
با همان
هیبتی که نام آسمانی تو داشت
تو همان بسیجیِ
عصر عشق و جبههای ؛
فقط
سنگرت عوض شده استمنابع:
ماهنامه اشارات، ش55
ماهنامه اشارات، ش91
ماهنامه اشارات، ش103
· «برادران بسیجی و انجمن اسلامی، سعی کنید خدا را همیشه و همه جا ناظر و حاضر به اعمالتان بدانید تا سعادتمند شوید. سعی کنید با مد نظر قرار دادن قوانین و اسلام و شرع و با اطاعت از اوامر امام عزیزمان، این قلب تپنده امتحزب الله بتوانید مروج و مبلغ خوبی برای اسلام عزیز در منطقه باشید. انشاءالله» پاسدار شهید غلامحسین طالبی رحمت آبادی از : شهرری
· «برادران بسیجی که به حق پشتوانه انقلاب و وارثان حقیقی خون شهدا میباشید، باید همگی و در همه حال به فکر تزکیه نفس خود باشیم و خودمان را بسازیم و این نکته را باید توجه داشته باشید که این لباس جانبازی که پوشیدهاند، لباس سربازان امام زمان(عج) است و متوجه اهمیت و مسؤولیتخطیری که بر دوش شما استباشید. قدر خودتان و قدر یکدیگر را بدانید.» پاسدار شهید محمد رضا رمضانی از: تهران
· «جبهه صحنه عاشق را و کربلا است، بسیجیان میآیند و در خون خود میغلتند و صحنه جنگ را رنگین میکنند ولی راضیند به رضای او، چرا که حسین(ع) آن طور به اینان آموخت. در این جهان هر چیزی بهترین دارد و مرگ نیز بهترین دارد. بهترین نوع مرگ شهادت در راه خداست.» دانش آموز شهید حسین ابراهیم از: تهران
· «و اما برادران بسیجی که بدون هیچ چشم داشتی شبانه روز در تلاشید، مبادا لحظهای ناامیدی و یاس شما را در برگیرد چرا که:
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور دانشجوی شهید جمشید میرزایی از: میانه
· «ای بسیجیان، شما محبوب ولی الله هستید، شما یاران روح الله هستید. شما کوبنده عدوالله هستید، شما حقیقت جندالله هستید، شما تجلی حزب الله هستید، شما خاصه اولیاء الله هستید، و شما ایستادگان در راه خدایید. برپادارندگان عدالتید و همانهایی که خداوند اراده کرده انتقامش را از ستمکاران با دستانتان بگیرد.» پاسدار شهید روح الله شاپور صفری از: تهران
· «غیور مردان بسیج و شیعیان ایران، یک لحظه به جز اسلام و قرآن فکر نکیند و امام را تنها نگذارید بدانید اگر امام تنها بماند و قلبش بشکند تمام شما جوانان مسؤولید. عزیزان، پاسدار ولایت فقیه باشید تا اسلام احیاء شود تا بهتر ابرقدرتها را سرکوب کنید.» دانش آموز شهید ذبیح الله مرادی از: همدان
· «خطاب به برادران بسیجی، برادران عزیز شما در حال حاضر دشمنان زیادی دارید و همه دشمنان سعی در کوبیدن شما دارند. شما را به خدا کاری نکنید که بسیجبدنام شود. اخلاق اسلامی را رعایت کنید و برای رضای خدا اسلحه به دست گیرید و مخاصمات را کنار بگذارید و دست در دست هم کاری کنید که این گروه به نهایت رشد خود برسد و انشاءالله بتوانید رضای خداوند را تحصیل کنید.» دانش آموز شهید مهدی محقق امین از : قم
· «ای برادران بسیج، که در راه تداوم انقلاب اسلامی از جان و مال گذشتهاید، استغفار و دعا را از یاد نبرید که بهترین درمانها برای تسکین دردهاست و همیشه به یاد خدا باشید و در راه خدا قدم بردارید و مواظب باشید هرگز دشمنان دین بین شما تفرقه نیندازند.» پاسدار شهید ناصر تاجیکفر از: مشهد
منبع: ماهنامه پاسدار اسلام
بسیجی بنده خاص الهی است
بسیجی در حقیقت یک سپاهی است
بسیجی گلشن دین را گلاب است
بسیجی آرمان شیخ و شاب است
بسیجی پاک از هرنقص و عیب است
بسیجی صاف از هر شک و ریب است
بسیجی را توقع نیست در کار
بسیجی نه تشریفات می خواهد نه دستار
بسیجی بنده شایسته اوست
بسیجی سر به سر وابسته اوست
بسیجی دل به این عالم ندارد
دلش را بر خدای خود سپارد
بسیجی سنگرش سجاده اوست
وصالش در شراب باده اوست
بسیجی مخلص دین مبین است
بسیجی پیرو مولای دین است
بسیجی فانی اندر انقلاب است
بسیجی حامی اسلام ناب است
بسیجی نی به فکر ملک ومال است
نه اندر غصه اهل وعیال است
بسیجی شعله ائی از نار عشق است
بسیجی سنبل گلزار عشق است
نه دل بسته به این دنیای فانی
نه غمناک است از بهر زندگانی
خدایا حق پیغمبر وآلش
بسیجی را نگهدار از زوالش
بسیجی آرزوی مومنین است
بسیجی نور چشمان امین استشعر از آیت الله امینیان، امام جمعه شهرستان آستانه اشرفیه
منبع: خاکریز عشق
محرم نخستین ماه از ماههای دوازده گانه قمری و یکی از ماههای حرام است که در دوران جاهلیت و نیز در اسلام، جنگ در آن تحریم شده بود.
شب و روز اول محرم به عنوان اول سال قمری دارای نماز و آداب خاصی است که در کتاب شریف مفاتیح الجنان بیان شده است.
محرم، ماه حزن و اندوه و عزاداری شیعیان در شهادت حضرت امام حسین علیه السلام است.
حوادث و وقایع فراوانی در ماه محرم رخ داده است که در زیر به برخی از آنها اشاره میشویم:
غزوه ذات الرقاع، فتح خیبر، ازدواج حضرت زهرا، ورود امیر مؤمنان علی علیه السلام، حادثه خونین کربلا - تاسوعا و عاشورا و شهادت امام حسین علیه السلام و اسارت خاندان امام به کوفه و شام.
همچنین نقل است که به خلافت رسیدن عثمان، قتل محمد امین برادر مأمون عباسی، قتل جعفر برمکی و انقراض آل برمک و دولت برامکه، واقعه هولاکو و مستعصم و انقراض دولت بنی عباس در این ماه بوده است.
عروج حضرت ادریس به آسمان، استجابت دعای حضرت زکریا علیه السلام، عبور حضرت موسی علیه السلام از دریا و غرق شدن فرعونیان در نیل و عذاب اصحاب فیل نیز در ماه محرم رخ داده است.
منابع:
هدایة الانام الی وقایع الایام، محدث قمی، ص 53؛ مفاتیح الجنان، ص 521
محرم و عاشورا
* محرم ماهی است که عدالت در مقابل ظلم و حق در مقابل باطل قیام کرده ، و به اثبات رسانده است که در طول تاریخ ، همیشه حق بر باطل پیروز شده است.
* محرم ماهی است که به وسیله سید مجاهدان و مظلومان اسلام زنده شده ، و از توطئه عناصر فاسد و رژیم بنی امیه، که اسلام را تا لب پرتگاه برده بودند ، رهایی بخشید.
* این خون سید الشهدا است که خونهای همه ملت های اسلامی را به جوش می آورد .
* ماه محرم برای مذهب تشیّع ماهی است که پیروزی، در متن فداکاری و خون به دست آمده است.
* محرم ماه نهضت بزرگ سید شهیدان و سرور اولیای خداست، که با قیام خود در مقابل طاغوت، تعلیم سازندگی و کوبندگی به بشر داد، وراه فنای ظالم و شکستن ستمکار را به فدایی دادن و فدایی شدن دانست. واین خود سرلوحۀ تعلیمات اسلام است برای ملتها تا آخر دهر.
* با حلول ماه محرم، ماه حماسه و شجاعت و فداکاری آغاز شد.ماهی که خون بر شمشیر پیروز شد.ماهی که قدرت حق، باطل را تا ابد محکوم «و داغ باطله » بر جبهه ستمکاران و حکومتهای شیطانی زد. ماهی که به نسل ها در طول تاریخ ، راه پیروزی بر سر نیزه را آموخت.ماهی که شکست ابر قدرتها را در مقابل کلمه حق، به ثبت رساند.ماهی که امام مسلمین ، راه مبارزه با ستمکاران تاریخ را به ما آموخت.
* سید الشهدا را کشتند، اسلام ترقی اش بیشتر شد.
* سیدالشهدا _سلام الله علیه_ با همه اصحاب و عشیره اش قتل عام شدند،لکن مکتبشان را جلو بردند.
* شهادت حضرت سیدالشهدا مکتب را زنده کرد .
* زنده نگه داشتن عاشورا ، یک مسأله بسیار مهم سیاسی _ عبادی است.
* انقلاب اسلامی ایران ، پرتویی از عاشورا و انقلاب عظیم الهی آن است.
* کربلا کاخ ستمگری را با خون در هم کوبید ، و کربلای ما کاخ سلطنت شیطانی را فرو ریخت.
* کربلا را زنده نگه دارید و نام مبارک حضرت سید الشهدا را زنده نگه دارید ، که با زنده بودن او اسلام زنده نگه داشته می شود.
* مسأله کربلا ، که خودش در رأس مسائل سیاسی هست ، باید زنده بماند.
* ملت بزرگ ما باید خاطره عاشورا را، با موازین اسلامی ، هر چه شکوهمندتر حفظ نماید.
* این محرم را زند ه نگه دارید؛ ما هر چه داریم از این محرم است.
* محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است.
* تمام این وحدت کلمه ای که مبدأ پیروزی ما شد ، برای خاطر این مجالس عزا و این مجالس سوگواری و این مجالس تبلیغ و ترویج اسلام شد.
* مجالس بزرگداشت سید مظلومان و سرور آزادگان ، که مجالس غلبه سپاه عقل بر جهل،و عدل بر ظلم، وامانت بر خیانت، و حکومت اسلامی بر حکومت طاغوت است ، هر چه با شکوه تر و فشرده تر بر پا شود ، و بیرق های خونین عاشورا به علامت حلول روز انتقام مظلوم و ظالم ، هر چه بیشتر افراشته شود.
* ماه محرم ماهی است که مردم آماده اند برای شنیدن مطالب حق.
* گریه کردن بر عزای امام حسین ، زنده نگه داشتن نهضت ، و زنده نگه داشتن همین معنا که یک جمعیت کمی در مقابل یک امپراطوری بزرگ ایستاد ، دستور است.
* باید سینه زدن هم محتوا داشته باشد.
* عاشورا روز عزای عمومی ملت مظلوم است ، روز حماسه و تولد جدید اسلام و مسلمانان است.
عزیزان من! بسیجى شدید، مبارک است؛ اما بسیجى بمانید. |
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
الحمد للَّه ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام على سیّدنا و نبیّنا ابىالقاسم المصطفى محمّد و على اله الأطیبین الأطهرین المنتجبین الهداة المهدیّین المعصومین سیّما بقیّةاللَّه فى الأرضین.
الحمد للَّه الّذى جعلنا من المتمسّکین بولایة علىّ امیرالمؤمنین و الائمّة المعصومین الطّاهرین.
عید سعید غدیر را به همهى شما عزیزانى که در این محضر عظیم و باشکوه شرکت کردهاید و به همهى بسیجیان مخلص در سرتاسر کشور و به همهى کسانى که در سراسر گیتى خود را متعهد به اسلام و حاکمیت اسلام میدانند و به همهى کسانى که به نام مبارک علىبنابىطالب احترام میگذارند، تبریک عرض میکنم.
عید غدیر اگرچه شاخص فرقهى امامیهى شیعه است، ولى در واقع با مفهوم و محتوا و مضمون گستردهاى که این حادثه دارد، این عید متعلق به همهى مسلمانان، بلکه با توضیحى که عرض خواهم کرد، متعلق به همهى کسانى است که براى بهروزى انسان دل میسوزانند.
ما شیعیان این اعتقاد راسخ را که متکى به دلیل متقن و غیر قابل تردید است، دربارهى امیرالمؤمنین علىبنابىطالب (علیهالسّلام) داریم. این حدیث متواتر - یعنى حدیث روز غدیر - را که همهى محدثین بزرگ اسلام، از شیعه و سنى نقل کردهاند، مستند این عقیدهى متقن میدانیم.
پیغمبر اکرم در یک روز گرم و در یک نقطهى حساس، در مقابل چشم مردم، علىبنابىطالب (علیه الصّلاة و السّلام) را به عنوان امام مسلمین پس از خود و ولى امر امور اسلام معین کرد و به مردم معرفى کرد؛ «من کنت مولاه فهذا علىّ مولاه».(1) این عطف به آیات متعددى است که ولایت پیغمبر از سوى خداى متعال تثبیت شده است؛ «انّما ولیّکم اللَّه و رسوله»(2) و آیات متعدد دیگر. میفرماید: آن کسى که من ولى او هستم، این على ولى اوست. هر معنائى که ولایت در مورد پیغمبر دارد، همان معنا در مورد امیرالمؤمنین با این نصب پیغمبر و معرفى پیغمبر محقق است. این یک دلیل محکم و مستندِ غیر قابل تردید است. در این خصوص، بزرگان بحث کردهاند. لازم نیست وارد بحثهاى اعتقادى بشویم؛ این مسلّم است.
علىبنابىطالب را آن روز همهى مردم از نزدیک آزموده بودند؛ کسى نبود که نسبت به این نصب امیرالمؤمنین دچار تردید شود. روشن بود که این مرد فداکارِ مخلصِ داراى مرتبهى عالى ایمان و تقوا، شایستهى یک چنین حرکتى از سوى پیغمبر اکرم و در واقع از سوى خداى متعال است. نصب امیرالمؤمنین، نصب نبوى نبود؛ نصب الهى بود؛ این شأن پروردگار بود که پیغمبر این را به مردم مؤمن ابلاغ کرد.
امیرالمؤمنین آن روزى که به همراه پیغمبر وارد مدینه شد، یک جوان بیست و دو سه ساله بود. جوانهاى بیست و دو سه سالهى امروز رفتار خود را مقایسه کنند با آنچه که آن جوان ممتازِ در طول تاریخ بشریت از خود بروز داد. همین جوان بود که ستاره و قهرمان جنگ بدر شد؛ همین جوان بود که در جنگ احد آنچنان درخشید که همهى مسلمانها به عظمت کار او وقوف پیدا کردند؛ همین جوان بود که در امتحانهاى گوناگون، در غزوات پیغمبر، در ایستادگى در برابر فشار جبههى کفر و استکبارِ آن روز در کنار پیغمبر ایستاد؛ همین جوان بود که به دنیا تعلق خاطر پیدا نکرد. آن روزى که پیغمبر اکرم او را - که در عین حال جوان بود - نصب میکرد، این جوان در چشم مسلمانان عظمتى داشت که این عظمت براى کسى قابل انکار نبود. هیچ کس هم این را انکار نکرده است؛ نه در آن زمان، و نه در زمانهاى بعد.
ماجراى غدیر فقط نصب یک جانشین براى پیغمبر نبود. غدیر دو جنبه دارد: یکى جنبهى نصب جانشین است. جنبهى دیگر قضیه، توجه دادن به مسئلهى امامت است؛ امامت با همان معنائى که همهى مسلمین از این کلمه و از این عنوان میفهمیدند. امامت یعنى پیشوائى انسانها، پیشوائى جامعه در امر دین و دنیا؛ این یکى از مسائل اصلى در طول تاریخ طولانى بشر بوده است. مسئلهى امامت، یک مسئلهى مخصوص مسلمانها یا مخصوص شیعیان نیست. امامت یعنى یک فردى، یک گروهى بر یک جامعهاى حکمرانى میکنند و جهت حرکت آنها را در امر دنیا و در امر معنویت و آخرت مشخص میکنند. این یک مسئلهى همگانى است براى همهى جوامع بشرى.
خوب، این امام دو جور میتواند باشد: یک امامى است که خداى متعال در قرآن میفرماید: «و جعلنا هم ائمّة یهدون بأمرنا و اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصّلوة و ایتاء الزّکوة و کانوا لنا عابدین».(3) این امامتى است که به امر پروردگار، مردم را هدایت میکند؛ مردم را از خطرها، از سقوطگاهها، از لغزشگاهها عبور میدهد؛ آنها را به سرمنزل مقصود و مطلوب از حیات دنیوى انسان - که خداوند این حیات را به انسان داده، براى رسیدن به آن مقصود - میرساند و به آن سمت هدایت میکند. این یک جور امام است که مصداق آن، انبیاى الهىاند؛ مصداق آن، پیغمبر اکرم است که امام باقر (علیه الصّلاة و السّلام) در منا مردم را جمع کرد و فرمود: «انّ رسول اللَّه کان هو الامام». اولین امام، خود پیغمبر است. پیغمبران الهى، اوصیاى پیغمبران، برگزیدهترین انسانها، از این دسته امامهاى نوع اولند؛ که اینها کارشان هدایت است، از سوى خداى متعال رهنمائى میشوند، این رهنمائى را به مردم منتقل میکنند: «و اوحینا الیهم فعل الخیرات»؛ کارشان کار نیک است، «و اقام الصّلوة»؛ نماز را برپا میدارند - که نماز رمز ارتباط و اتصال انسان به خداست - «و کانوا لنا عابدین»؛ بندهى خدا هستند، مانند همهى انسانها که بندگان خدا هستند. عزت دنیوى آنها کمترین آسیبى به بندگى خدا در وجود آنها و در دل آنها نمیزند. این یک دسته.
یک دستهى دیگر: «و جعلنا هم ائمّة یدعون الى النّار»،(4) که در قرآن دربارهى فرعون وارد شده است. فرعون هم امام است. به همان معنا که در آیهى اول «امام» استعمال شده بود، در اینجا هم امام به همان معناست؛ یعنى دنیاى مردم و دین مردم و آخرت مردم - جسم و جان مردم - در قبضهى قدرت اوست، اما «یدعون الى النّار»؛ مردم را به آتش دعوت میکنند، مردم را به هلاکت دعوت میکنند.
سکولارترین حکومتهاى دنیا هم، علىرغم آنچه که ادعا میکنند، چه بدانند، چه ندانند، دنیا و آخرت مردم را در دست گرفتهاند. این دستگاههاى عظیم فرهنگى که امروز نسل جوان بشر را در چهارگوشهى دنیا به سمت بد اخلاقى و فساد و تباهى دارند حرکت و سوق میدهند، همان امامانى هستند که «یدعون الى النّار». دستگاههاى قدرتند که به خاطر منافع خودشان، به خاطر حاکمیتهاى ظالمانهشان، به خاطر رسیدن به اهداف گوناگون سیاسىشان مردم را میکشانند؛ دنیاى مردم هم دست آنهاست، آخرت مردم هم دست آنهاست، جسم و جان مردم در اختیار آنهاست.
اینکه ادعا بشود که در مسیحیت، کلیسا به آخرت میپردازد، حکومت به دنیا میپردازد، یک مغالطه است. آنجائى که قدرت دست انسانهاى بیگانهى از دین و اخلاق باشد، کلیسا هم در خدمت آنها قرار میگیرد؛ معنویت هم در پنجهى اقتدار آنها خرد میشود و از بین میرود؛ جسم و جان انسانها زیر تأثیر عوامل قدرت آنهاست؛ این مسئلهى همیشهى بشر است.
یک جامعه، یا زیر سرپرستى امام عادل است - که «من اللَّه» است، هادى به خیرات است، هادى به حق است - یا در اختیار انسانهائى است که از حق بیگانهاند، با حق ناآشنایند و در موارد بسیارى با حق عناد میورزند. چون حق با منافع شخصى آنها، با منافع مادى آنها سر سازش ندارد، با حق عناد میورزند. پس یکى از این دو حال است؛ از این دو حال خارج نیست.
اسلام با تشکیل حکومت در مدینه و تشکیل جامعهى مدنى نبوى نشان داد و ثابت کرد که اسلام فقط نصیحت کردن، موعظه کردن و دعوت کردن به زبان نیست. اسلام میخواهد حقایق احکام الهى در جامعه تحقق پیدا کند؛ این جز با ایجاد قدرت الهى امکانپذیر نیست. بعد هم پیغمبر اکرم در پایان عمر مبارکش، به دستور الهى، به الهام الهى، نفر بعد را خودش معین کرد. البته مسیر تاریخ اسلام مسیر دیگرى رفت. آنچه که پیغمبر میخواست، آنچه که اسلام میخواست، این بود. این یک طرحى شد که در تاریخ ماند. نباید تصور کرد که اندیشهى پیغمبر شکست خورد؛ نه، شکست نخورد؛ در آن برهه تحقق پیدا نکرد، اما این خط شاخص در جامعهى اسلامى و در تاریخ اسلامى باقى ماند. امروز شما در این گوشهى از دنیاى اسلام نتائج آن را مىبینید و به فضل الهى، به حول و قوهى الهى، این الگو، این خط واضح، در دنیاى اسلام روزبهروز همهگیرتر خواهد شد؛ این مضمون غدیر است.
بنابراین مسئلهى غدیر، فقط مسئلهى شیعه نیست؛ مسئلهى مسلمانان، بلکه مسئلهى همهى انسانهاست. آنهائى که بیندیشند، میدانند که این خط روشن، خطى است که متعلق به همهى انسانهاست؛ جز این راهى وجود ندارد. اگر قدرت در اجتماعات انسانى دست شیطانصفتان باشد، دنیا به همان راهى میرود که شما امروز مظاهر آن را در دنیاى مدرن مشاهده میکنید. هرچه دنیا مدرنتر بشود، خطرِ آنگونه حکومتها بیشتر میشود. البته هرچه دنیا از لحاظ علم و معرفت پیشتر برود، امکان و احتمال بروز خط هدایت هم بیشتر میشود. اینجور نیست که ما با پیشرفت علم احساس کنیم که این خط هدایت عقب افتاد؛ نه، جلو میرود.
امروز مجموعهى بسیج عظیم مردمى، بسیج مستضعفان در کشور ما یک حقیقت روشن و آشکار است. شما یک مجموعهاى هستید از بوستان عظیم بسیج در کشور. این بوستان را امام بزرگوار ما به وجود آورد و با کلمات خود و منش خود آن را آبیارى کرد. این نهالها بحمداللَّه روزبهروز بالندهتر و مثمرتر شده است. امروز بسیج در کشور ما یک حقیقت عظیم و غیرقابل انکار و بىنظیرى است. درست است که تبلیغات دشمنان و به تبع آنها منادیان طرفدار آنها در داخل کشور سعى میکنند بسیج را کوچک کنند، تحقیر کنند و به بسیج اهانت کنند؛ اینها به خود کلام خدا هم اهانت کردند، به خود پیغمبر هم اهانت کردند. چیزى که در باطن خود داراى عظمت و درخشندگى است، با اهانتِ اهانتکنندگان و تهمتِ تهمتزنندگان نه کوچک میشود، نه از درخشندگى آن کاسته میشود.
بسیج امروز در کشور ما یک حقیقت عظیم و درخشنده است؛ نمونهاى هم دیگر ندارد. شما نگاه کنید؛ جنسیتهاى مختلف، زن و مرد، سنین مختلف، نوجوان و جوان و میانسال و پیر و کهنسال، اصناف مختلف، از دانشجو و طلبه و استاد دانشگاه و معلم مدرسه و دانشآموز و کارگر و کشاورز و بازارى و بقیهى اصناف گوناگون مؤمن در سرتاسر کشور، در بسیج عضویت دارند، شرکت دارند؛ یعنى هیچ مرزى از جهت صنفى وجود ندارد، هیچ مرز جنسیتى وجود ندارد، هیچ مرز قومى و زبانى وجود ندارد. الان در همین جمع، ترک و کرد و لر و فارس و بلوچ و بقیهى اقوام ایرانى حضور دارند. در سرتاسر کشور هم همینجور است. بسیج یک مجموعهى منتظمِ سازمانیافتهى داراى هدف است، با این گسترش و با این تنوع و با این کمیت عظیم و با این کیفیت ایمانى که در مجموعههاى گوناگون، انسان نظیرش را مشاهده نمیکند.
شما دلتان متعلق به بسیج است. در دنیا احزاب وجود دارند، ممکن است احزاب پرشمارى هم باشند - که البته شمارگان و کمیت یک مجموعهى میلیونىِ به این عظمت که در بسیج وجود دارد، در هیچ حزبى در دنیا نظیر ندارد - اما همان کمیتهائى هم که در احزاب هستند، جسم آنها، زبان آنها، توانائىهاى مادى آنها متعلق به حزب است؛ معلوم نیست دلها و ایمانهاشان متعلق به آن حزب یا آن مجموعه باشد. بسیج، بسیج دلهاست؛ بسیج جانهاست؛ بسیج عواطف است؛ بسیج اعتقادات و ایمانهاست؛ و همین است که در روز سخت به کار یک ملت مىآید. آن روزى که ملتها دچار مشکلات شوند، آنجا جسمها فایدهاى ندارند؛ دلها باید در وسط میدان باشند، باید خطشکن باشند. آنهائى که خطشکنى کردند، لزوماً جسمهاى نیرومندى نداشتند؛ دلها و ایمانهاى محکمى داشتند که توانستند کوهها را بشکافند، راههاى دشوار را طى کنند، لغزشگاهها را پشت سر بگذارند و خود را به منزل برسانند. بسیج، یک چنین حقیقتى است؛ این را باید قدر بدانیم. اول، خود بسیجى باید قدر بداند. همینطورى که الان در این میثاقنامه شنیدیم و این جوانان عزیز از زبان بسیجیان به زبان آوردند، آنها خدا را حمد کردند، سپاس گزاشتند، براى اینکه در بسیج عضوند. حقیقتاً همین است؛ باید خدا را شکرگزارى کرد که توفیق بدهد انسان وارد یک چنین مجموعهاى بشود.
اهمیت دیگر بسیج در این است که بسیج داراى یک جهت و یک بعد و متوجه یک منظور نیست. بسیج با اینکه هنر نظامى دارد و در خطوط مقدم میدان نبرد، هر جا که لازم بوده است، قرار گرفته و سختترین کارها را به عهده گرفته و انجام داده است، همهکاره است؛ یعنى در همهى میدانها وقتى بسیج حضور داشته باشد، پیشرو است، پیشتاز است. امروز جوانان بسیجى ما در میدان علم هم پیشرو و پیشتازند. اساتید بسیجى ما هم در کار علمى جزو موفقترینها هستند. هنرمندان بسیجى ما هم - آن کسانى که با روح بسیج وارد میدان هنر شدند - موفقیتهاى بیشتر و بهترى پیدا کردند و توانستند مخاطبان بیشترى را جذب کنند. در هر میدانى وقتى با روحیهى بسیجى، با اخلاص بسیجى، با ایمان بسیجى، با شجاعت و شهامت بسیجى، با قدرت ابتکار بسیجى وارد شوند، میتوانند کارهاى بزرگى را انجام دهند. این، حقیقت بسیج است.
عزیزان بسیجى این را قدر بدانند و ارکان بسیجى بودن را در خودشان تقویت کنند. بسیجى بودن ارکانى دارد. همهى ما باید این ارکان را روزبهروز در خودمان تقویت کنیم جوانان عزیز! بارها گفتیم که در درجهى اول، روحیهى اخلاص و روحیهى بصیرت است. این اخلاص و بصیرت روى هم اثر میگذارند. هرچه بصیرت شما بیشتر باشد، شما را به اخلاص عمل نزدیکتر میکند. هرچه مخلصانهتر عمل کنید، خداى متعال بصیرت شما را بیشتر میکند. «اللَّه ولىّ الّذین امنوا یخرجهم من الظّلمات الى النّور»؛ خدا ولى شماست. هرچه به خدا نزدیکتر شوید، بصیرت شما بیشتر خواهد شد و حقایق را بیشتر مىبینید. نور که بود، انسان میتواند واقعیات و حقایق را مشاهده کند. وقتى نور نباشد، انسان واقعیات را هم نمیتواند ببیند؛ «والّذین کفروا اولیائهم الطّاغوت یخرجونهم من النّور الى الظّلمات».(5) وقتى طغیان جلوى چشم انسان را بگیرد، وقتى هوىهاى نفس - که طاغوت حقیقىاند و در وجود خود ما بدتر از فرعونند - جلوى چشم ما را بگیرند، وقتى جاهطلبىها و حسادتها و دنیاطلبىها و هوىپرستىها و شهوترانىها جلوى چشم ما را بگیرند، واقعیات را هم نمیتوانیم مشاهده کنیم.
دیدید بعضىها نتوانستند واقعیاتِ جلوى چشم را ببینند، نتوانستند تشخیص بدهند. در فتنهى طراحىشدهى پیچیدهى سال 88 حقایقى جلوى چشم مردم بود؛ نگذاشتند یک عدهاى این حقایق را ببینند، بفهمند؛ ندیدند، نفهمیدند. وقتى در یک کشور فتنهگرانى پیدا میشوند که براى جاهطلبى خودشان، براى دست یافتن به قدرت، براى رسیدن به اهدافى که به صورت آرزو در وجود خودشان متراکم و انباشته کردند، حاضر میشوند به مصلحت یک کشور، به حقانیت یک راه پشت کنند و لگد بزنند؛ کارى میکنند که سردمداران غربى و دشمنان درجهى یک ملت ایران به هیجان مىآیند و سر شوق مىآیند و از آنها حمایت میکنند، این یک حقیقت روشن است؛ این چیزى نیست که وقتى نور هست، انسان آن را نبیند؛ اما بعضى ندیدند، بعضى نمىبینند، بعضى درک نمیکنند؛ بعضى به خاطر ظلمت دل، حتّى درک هم میکنند، اما حاضر نیستند به این فهم ترتیب اثر بدهند؛ اینها همه عوارض هواى نفس است؛ اینها همه نتیجهى امر و نهى همان فرعون درونى ماست، همان فیل مستِ هوى و هوس است که شرع مقدس چکشى از تقوا و ورع به دست مؤمن میدهد که بر سر این فیل مست بکوبد و او را آرام کند. اگر توانستیم این را در وجود خودمان آرام کنیم، آن وقت دنیا نورانى خواهد شد، همه چیز را مىبینیم، چشم ما مىبیند؛ اما وقتى هوىپرستى باشد، نمىبیند. شما که بسیجى هستید، جوان هستید، دلهاى شما پاک است، نورانى است، با صفاى باطنِ خودتان میتوانید این روحیه را، این حالت را در خودتان تقویت کنید. بسیجى باصفاست، نورانى است.
عزیزان من! بسیجى شدید، مبارک است؛ اما بسیجى بمانید. ایستادگى در راه، مهم است. بسیجى ماندن متوقف به این است که دائم خودمان را مراقبت کنیم، مواظبت کنیم و از راه بیرون نرویم. ملت ایران کار بزرگى انجام داده است. کار بزرگ این است که دنیائى را که یکجا و چهاراسبه به سمت جهنم حرکت میکرد و میتاخت، یک نهیب زده است، یک بخشى را جدا کرده است. امروز جمعیتهاى عظیمى از مردم دنیا متوجه حقیقت شدهاند و ملت ایران به عنوان پیشتاز و پیشرو، راه را تغییر داده است و مسیر را عوض کرده است. مسیر جوامع انسانى باید به سمت خدا باشد، باید به سمت بهشت باشد، باید به سمت حقیقت باشد. خوب، بدیهى است که شما ملت ایران این کار بزرگ را انجام دادهاید. اهل باطل که ساکت نمىنشینند. آن کسانى که وجودشان وابستهى به باطل و ناحق است، وابستهى به ظلم است، وابستهى به لگد زدن بر سر ملتهاست، اینها که آرام نمىنشینند که ملت ایران فریاد حقیقت و هدایت بدهد، دنیا را بیدار کند، بشریت را بیدار کند؛ اینها معارضه میکنند.
البته اگر ما ایستادگىمان را ادامه دهیم، این معارضه نهایت روشنى دارد؛ «و لینصرنّ اللَّه من ینصره».(6) خداى متعال بهتحقیق و بدون تردید نصرت را براى کسانى قرار داده است که به طرف حق حرکت میکنند و دعوت میکنند؛ و ما این را تجربه کردهایم. سى سال است که دشمنان علیه ملت ایران دارند تلاش میکنند، کار میکنند؛ اما ملت ایران به برکت ایستادگى خود، به برکت ایمان خود، روزبهروز قوىتر شده است؛ دشمن هم روزبهروز ضعیفتر شده است. امروز قدرت ایستادگى ما از بیست سال پیش بیشتر است، از سى سال پیش بیشتر است؛ این تجربهى ماست. پس نهایت این مبارزه، پیروزى اسلام و مسلمین است. اما باید توجه داشته باشید که درگیرى و چالش وجود دارد؛ باید خودتان را آماده نگه دارید، خودتان را بهروز نگه دارید، بصیرتتان را بهروز نگه دارید، اخلاصتان را بهروز نگه دارید، بهروز بسیجى باشید و بسیجى بمانید؛ این رمز موفقیت ملت ایران و جامعهى عظیم ایرانى است.
انشاءاللَّه شما جوانها آن روزى را شاهد خواهید بود که به قلههاى افتخار دست پیدا کردید و همچنان که قرآن وعده کرده است: «لتکونوا شهداء على النّاس»،(7) شهیدان و گواهان مردم دنیا شدید و در قلهها باشید، که ملتها به شما نگاه کنند و به سمت این قلهها حرکت کنند.
پروردگارا! فرج ولیّت را، فرج دردانهى عزیز عالم خلقت را روزبهروز نزدیکتر بفرما. پروردگارا! ما را از متمسکین به ولایت او و ولایت اجداد طاهرینش قرار بده. پروردگارا! ما را به معناى حقیقى کلمه، مؤمن، بسیجى و انقلابى قرار بده. پروردگارا! به حق محمد و آل محمد، ملت عزیز و عظیمالشأن ایران را به آرزوهاى بزرگ خود برسان. روح مطهر امام بزرگوارمان و ارواح طیبهى شهداى عزیز را مشمول الطاف و فیوضات دائمى خود بگردان.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
1) کافى، ج 1، ص 420
2) مائده: 55
3) انبیاء: 73
4) قصص: 41
5) بقره: 257
6) حج: 40
7) بقره: 143
خلاصه ای از زندگانی امام حسین علیه السلام
ولادت
در روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت (1) دومین فرزند برومند حضرت على وفاطمه , که درود خدا بر ایشان باد, در خانه وحى و ولایت چشم به جهان گشود. چون خبر ولادتش به پیامبر گرامى اسلام (ص ) رسید, به خانه حضرت على (ع ) و فاطمه (س ) آمد و اسما (2) را فرمود تا کودک را بیاورد.اسما او را در پارچه اى سپید پیچید و خدمت رسول اکرم (ص ) برد, آن گرامى به گوش راست او اذان و به گوش چپ او اقامه گفت.(3)به روزهاى اول یا هفتمین روز ولادت با سعادتش , امین وحى الهى , جبرئیل فرود آمد و گفت : سلام خداوند بر تو باد اى رسول خدا, این نوزاد را به نام پسر کوچک هارون (شبیر) (4) که به عربى (حسین ) خوانده می شود نام بگذار.(5)چون على براى تو به سان هارون براى موسى بن عمران است , جز آن که تو خاتم پیغمبران هستى .و به این ترتیب نام پرعظمت حسین از جانب پروردگار, براى دومین فرزند فاطمه (س ) انتخاب شد.به روز هفتم ولادتش , فاطمه زهرا که سلام خداوند بر او باد, گوسفندى را براى فرزندش به عنوان عقیقه (6) کشت , و سر آن حضرت را تراشید و هم وزن موى سر او نقره صدقه داد. (7)
حسین (ع ) و پیامبر (ص )
از ولادت حسین بن على (ع ) که در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله (ص ) که شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد, مردم از اظهار محبت و لطفى که پیامبر راستین اسلام (ص ) درباره حسین (ع ) ابراز میداشت , به بزرگوارى و مقام شامخ پیشواى سوم آگاه شدند.سلمان فارسى می گوید: دیدم که رسول خدا (ص ) حسین (ع ) را بر زانوى خویش نهاده او را می بوسید و می فرمود: تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانى , تو امام و پسر امام و پدر امامان هستى , تو حجت خدا و پسر حجت خدا و پدر حجتهاى خدایى که نُه نفرند و خاتم ایشان ,قائم ایشان (امام زمان عج ) می باشد. (8)انس بن مالک روایت می کند: وقتى از پیامبر پرسیدند کدام یک از اهل بیت خود را بیشتر دوست می دارى , فرمود: حسن و حسین را, (9) بارها رسول گرامى حسن (ع ) و حسین (ع ) را به سینه می فشرد وآنان را می بویید و می بوسید. (10)ابوهریره که از مزدوران معاویه و از دشمنان خاندان امامت است , در عین حال اعتراف می کند که : رسول اکرم را دیدم که حسن و حسین را بر شانه هاى خویش نشانده بود و به سوى مامی آمد, وقتى به ما رسید فرمود هر کس این دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست داشته , و هر که با آنان دشمنى ورزد با من دشمنى نموده است.(11)عالیترین, صمیمیترین و گویاترین رابطه معنوى و ملکوتى بین پیامبر و حسین را میتوان در این جمله رسول گرامى اسلام(ص )خواند که فرمود:حسین از من و من ازحسینم (12)
حسین (ع ) با پدر
شش سال از عمرش با پیامبر بزرگوار سپرى شد, و آن گاه که رسول خدا (ص ) چشم از جهان فروبست و به لقاى پروردگار شتافت , مدت سى سال با پدر زیست . پدرى که جز به انصاف حکم نکرد , و جز به طهارت و بندگى نگذرانید , جز خدا ندید و جز خدا نخواست و جز خدا نیافت . پدرى که در زمان حکومتش لحظه اى او را آرام نگذاشتند ,همچنان که به هنگام غصب خلافتش جز به آزارش برنخاستند...در تمام این مدت , با دل و جان از اوامر پدر اطاعت می کرد, و در چند سالى که حضرت على (ع ) متصدى خلافت ظاهرى شد, حضرت حسین (ع ) در راه پیشبرد اهداف اسلامى , مانند یک سرباز فداکار، همچون برادر بزرگوارش می کوشید, و در جنگهاى جمل , صفین و نهروان شرکت داشت.(13)به این ترتیب , از پدرش امیرالمؤمنین(ع ) و دین خدا حمایت کرد و حتى گاهى در حضور جمعیت به غاصبین خلافت اعتراض می کرد. در زمان حکومت عمر, امام حسین (ع ) وارد مسجد شد, خلیفه دوم را بر منبر رسول الله (ص ) مشاهده کرد که سخن میگفت. بی درنگ از منبر بالا رفت و فریاد زد: از منبرپدرم فرود آى .... (14)
امام حسین (ع ) با برادر
پس از شهادت حضرت على (ع ), به فرموده رسول خدا (ص ) و وصیت امیرالمؤمنین (ع ) امامت و رهبرى شیعیان به حسن بن على (ع ), فرزند بزرگ امیرالمؤمنین (ع ), منتقل گشت و بر همه مردم واجب و لازم آمد که به فرامین پیشوایشان امام حسن (ع ) گوش فرادارند. امام حسین (ع ) که دست پرورد وحى محمدى و ولایت علوى بود, همراه و همکار و همفکر برادرش بود. چنان که وقتى بنا بر مصالح اسلام و جامعه مسلمانان و به دستور خداوند بزرگ , امام حسن (ع ) مجبور شد که با معاویه صلح کند و آن همه ناراحتی ها را تحمل نماید, امام حسین (ع ) شریک رنج هاى برادر بود و چون میدانست که این صلح به صلاح اسلام و مسلمین است , هرگز اعتراض به برادر نداشت .حتى یک روز که معاویه , در حضور امام حسن (ع ) وامام حسین (ع ) دهان آلوده اش را به بدگویى نسبت به امام حسن (ع ) و پدر بزرگوارشان امیرمؤمنان (ع ) گشود, امام حسین (ع ) به دفاع برخاست تا سخن در گلوى معاویه بشکند و سزاى ناهنجاریش را به کنارش بگذارد, ولى امام حسن (ع ) او را به سکوت و خاموشى فراخواند, امام حسین (ع ) پذیرا شد و به جایش بازگشت , آن گاه امام حسن (ع ) خود به پاسخ معاویه برآمد, و با بیانى رسا و کوبنده خاموشش ساخت . (15)
امام حسین (ع ) در زمان معاویه
چون امام حسن (سلام خدا و فرشتگان خدا بر او باد) از دنیا رحلت فرمود, به گفته رسول خدا (ص ) و امیرالمؤمنین (ع ) و وصیت حسن بن على (ع ) امامت و رهبرى شیعیان به امام حسین (ع ) منتقل شد و از طرف خدا مأمور رهبرى جامعه گردید. امام حسین (ع ) می دید که معاویه با اتکا به قدرت اسلام , بر اریکه حکومت اسلام به ناحق تکیه زده , سخت مشغول تخریب اساس جامعه اسلامى و قوانین خداوند است و از این حکومت پوشالى مخرب به سختى رنج می برد, ولى نمی توانست دستى فراز آورد وقدرتى فراهم کند تا او را از جایگاه حکومت اسلامى پایین بکشد, چنانچه برادرش امام حسن (ع ) نیز وضعى مشابه او داشت.امام حسین (ع ) می دانست اگر تصمیمش را آشکار سازد و به سازندگى قدرت بپردازد, پیش از هر جنبش و حرکت مفیدى به قتلش می رسانند, ناچار دندان بر جگر نهاد و صبررا پیشه ساخت که اگر بر می خاست , پیش از اقدام به دسیسه کشته می شد, از این کشته شدن هیچ نتیجه اى گرفته نمی شد. بنابراین تا معاویه زنده بود, چون برادر زیست و علم مخالفت هاى بزرگ نیفراخت , جز آن که گاهى محیط و حرکات و اعمال معاویه را به باد انتقاد می گرفت و مردم رابه آینده نزدیک امیدوار می ساخت که اقدام مؤثرى خواهد نمود.در تمام طول مدتى که معاویه از مردم براى ولایتعهدى یزید, بیعت می گرفت , حسین به شدت با اومخالفت کرد, و هرگز تن به بیعت یزید نداد و ولیعهدى او را نپذیرفت و حتى گاهى سخنانى تند به معاویه گفت و یا نامه اى کوبنده براى او نوشت .(16) معاویه هم در بیعت گرفتن براى یزید, به او اصرارى نکرد و امام (ع ) همچنین بود و ماند تا معاویه درگذشت ...
قیام حسینى
یزید پس از معاویه بر تخت حکومت اسلامى تکیه زد و خود را امیرالمؤمنین خواند و براى این که سلطنت ناحق و ستمگرانه اش را تثبیت کند, مصمم شد براى نامداران و شخصیتهاى اسلامى پیامى بفرستد و آنان را به بیعت با خویش بخواند. به همین منظور, نامه اى به حاکم مدینه نوشت و در آن یادآور شد که براى من از حسین (ع )بیعت بگیر و اگر مخالفت نمود بقتلش برسان .حاکم این خبر را به امام حسین (ع )رسانید و جواب مطالبه نمود. امام حسین (ع ) چنین فرمود: انا لله و انا الیه راجعون و على الاسلام السلام اذا بلیت الامة براع مثل یزید.(17) آن گاه که افرادى چون یزید, (شرابخوار و قمارباز و بی ایمان و ناپاک که حتى ظاهر اسلام را هم مراعات نمی کند) بر مسند حکومت اسلامى بنشیند, باید فاتحه اسلام را خواند.(زیرا این گونه زمامدارها با نیروى اسلام و به نام اسلام , اسلام را از بین میبرند.)امام حسین (ع ) می دانست اینک که حکومت یزید را به رسمیت نشناخته است , اگر در مدینه بماند به قتلش می رسانندش, لذا به امر پروردگار, شبانه و مخفى از مدینه به سوى مکه حرکت کرد. آمدن آن حضرت به مکه , همراه با سرباز زدن او از بیعت یزید, در بین مردم مکه و مدینه انتشار یافت , و این خبر تا به کوفه هم رسید. کوفیان ازامام حسین (ع ) که در مکه به سر می برد دعوت کردند تا به سوى آنان آید و زمامدار امورشان باشد. امام (ع ) مسلم بن عقیل , پسر عموى خویش را به کوفه فرستاد تا حرکت و واکنش اجتماع کوفى را از نزدیک ببیند و برایش بنویسد. مسلم به کوفه رسید و با استقبال گرم و بی سابقه اى روبرو شد, هزاران نفر به عنوان نایب امام (ع ) با او بیعت کردند, و مسلم هم نامه اى به امام حسین (ع ) نگاشت و حرکت فورى امام (ع ) را لازم گزارش داد.هر چند امام حسین (ع ) کوفیان را به خوبى می شناخت , و بی وفایى و بی دینیشان را در زمان حکومت پدر و برادر دیده بود و می دانست به گفته ها و بیعتشان با مسلم نمی توان اعتماد کرد, و لیکن براى اتمام حجت و اجراى اوامر پروردگار تصمیم گرفت که به سوى کوفه حرکت کند.با این حال تا هشتم ذیحجه , یعنى روزى که همه مردم مکه عازم رفتن به منى بودند (18) و هر کس در راه مکه جا مانده بود با عجله تمام می خواست خود را به مکه برساند, آن حضرت در مکه ماند و در چنین روزى با اهل بیت و یاران خود, از مکه به طرف عراق خارج شد و با این کار هم به وظیفه خویش عمل کرد و هم به مسلمانان جهان فهماند که پسر پیغمبر امت , یزید را به رسمیت نشناخته و با او بیعت نکرده ,بلکه علیه او قیام کرده است .یزید که حرکت مسلم را به سوى کوفه دریافته و از بیعت کوفیان با او آگاه شده بود, ابن زیاد را (که از پلیدترین یاران یزید و از کثیفترین طرفداران حکومت بنى امیه بود) به کوفه فرستاد.ابن زیاد از ضعف ایمان و دورویى و ترس مردم کوفه استفاده نمود و با تهدید وارعاب , آنان را از دور و بر مسلم پراکنده ساخت , و مسلم به تنهایى با عمال ابن زیاد به نبرد پرداخت , و پس از جنگى دلاورانه و شگفت , با شجاعت شهید شد.(سلام خدا بر او باد).و ابن زیاد جامعه دورو و خیانتکار و بی ایمان کوفه را علیه امام حسین (ع ) برانگیخت , و کار به جایى رسید که عده اى از همان کسانى که براى امام (ع ) دعوتنامه نوشته بودند, سلاح جنگ پوشیدند و منتظر ماندند تا امام حسین (ع ) از راه برسد و به قتلش برسانند.امام حسین (ع ) از همان شبى که از مدینه بیرون آمد, و در تمام مدتى که در مکه اقامت گزید, و در طول راه مکه به کربلا, تا هنگام شهادت , گاهى به اشاره , گاهى به صراحت , اعلان میداشت که : مقصود من از حرکت , رسوا ساختن حکومت ضد اسلامى یزید وبرپاداشتن امر به معروف و نهى از منکر و ایستادگى در برابر ظلم و ستمگرى است وجز حمایت قرآن و زنده داشتن دین محمدى هدفى ندارم . و این مأموریتى بود که خداوند به او واگذار نموده بود, حتى اگر به کشته شدن خود و اصحاب و فرزندان و اسیرى خانواده اش اتمام پذیرد.رسول گرامى (ص ) و امیرمؤمنان (ع ) و حسن بن على (ع ) پیشوایان پیشین اسلام , شهادت امام حسین (ع ) را بارها بیان فرموده بودند. حتى در هنگام ولادت امام حسین (ع ),رسول گرانمایه اسلام (ص ) شهادتش را تذکر داده بود. (19) و خود امام حسین (ع ) به علم امامت میدانست که آخر این سفر به شهادتش می انجامد, ولى او کسى نبود که در برابر دستور آسمانى و فرمان خدا براى جان خود ارزشى قائل باشد, یا از اسارت خانواده اش واهمه اى به دل راه دهد. او آن کس بود که بلا را و شهادت را سعادت می پنداشت . (سلام ابدى خدا بر او باد) .خبر شهادت حسین (ع ) در کربلا به قدرى در اجتماع اسلامى مورد گفتگو واقع شده بود که عامه مردم از پایان این سفر مطلع بودند. چون جسته و گریخته , از رسول الله (ص ) و امیرالمؤمنین (ع ) و امام حسن بن على (ع ) و دیگر بزرگان صدر اسلام شنیده بودند. بدین سان حرکت امام حسین (ع ) با آن درگیری ها و ناراحتی ها احتمال کشته شدنش را در اذهان عامه تشدید کرد. به ویژه که خود در طول راه می فرمود: من کان باذلا فینا مهجته و موطنا على لقاء الله نفسه فلیرحل معنا. (20) هر کس حاضر است در راه ما از جان خویش بگذرد و به ملاقات پروردگار بشتابد,همراه ما بیاید. و لذا در بعضى از دوستان این توهم پیش آمد که حضرتش را از این سفر منصرف سازند، غافل از این که فرزند على بن ابى طالب (ع ) امام و جانشین پیامبر, و از دیگران به وظیفه خویش آگاه تر است و هرگز از آنچه خدا بر عهده او نهاده، دست نخواهد کشید.بارى امام حسین (ع ) با همه این افکار و نظریه ها که اطرافش را گرفته بود به راه خویش ادامه داد, و کوچکترین خللى در تصمیمش راه نیافت .سرانجام رفت , و شهادت را دریافت . نه خود تنها, بلکه با اصحاب و فرزندان که هر یک ستاره اى درخشان در افق اسلام بودند, رفتند و کشته شدند, و خون هایشان شن هاى گرم دشت کربلا را لاله باران کرد تا جامعه مسلمانان بفهمد یزید (باقیمانده بسترهاى گناه آلود خاندان امیه ) جانشین رسول خدا نیست , و اساسا اسلام از بنى امیه و بنى امیه از اسلام جداست .راستى هرگز اندیشیده اید اگر شهادت جانگداز و حماسه آفرین حسین (ع ) به وقوع نمی پیوست و مردم یزید را خلیفه پیغمبر (ص ) می دانستند, و آن گاه اخبار دربار یزید و شهوت رانی هاى او و عمالش را می شنیدند, چقدر از اسلام متنفر می شدند, زیرا اسلامى که خلیفه پیغمبرش یزید باشد, به راستى نیز تنفرآور است ... و خاندان پاک حضرت امام حسین (ع ) نیز اسیر شدند تا آخرین رسالت این شهادت رابه گوش مردم برسانند.و شنیدیم و خواندیم که در شهرها, در بازارها, در مسجدها, در بارگاه متعفن پسر زیاد و دربار نکبت بار یزید, هماره و همه جا دهان گشودند وفریاد زدند, و پرده زیباى فریب را از چهره زشت و جنایتکار جیره خواران بنى امیه برداشتند و ثابت کردند که یزید سگباز وشرابخوار است , هرگز لیاقت خلافت ندارد و این اریکه اى که او بر آن تکیه زده جایگاه او نیست . سخنانشان رسالت شهادت حسینى را تکمیل کرد, طوفانى در جانها برانگیختند, چنان که نام یزید تا همیشه مترادف با هر پستى و رذالت و دنائت گردید و همه آرزوهاى طلایى و شیطانیش چون نقش بر آب گشت .نگرشى ژرف میخواهد تا بتوان بر همه ابعاد این شهادت عظیم و پرنتیجه دست یافت . از همان اوان شهادتش تا کنون , دوستان و شیعیانش , و همه آنان که به شرافت و عظمت انسان ارج می گذارند, همه ساله سالروز به خون غلتیدنش را, سالروز قیام و شهادتش را با سیاهپوشى و عزادارى محترم می شمارند, و خلوص خویش را با گریه بر مصایب آن بزرگوار ابراز میدارند. پیشوایان معصوم ما, هماره به واقعه کربلا و به زنده داشتن آن عنایتى خاص داشتند. غیر از این که خود به زیارت مرقدش می شتافتند و عزایش را بر پا می داشتند, در فضیلت عزادارى و محزون بودن براى آن بزرگوار, گفتارهاى متعددى ایراد فرموده اند.ابوعماره گوید: روزى به حضور امام ششم صادق آل محمد (ع ) رسیدم , فرمود اشعارى درسوگوارى حسین براى ما بخوان . وقتى شروع به خواندن نمودم صداى گریه حضرت برخاست , من می خواندم و آن عزیز می گریست , چندان که صداى گریه از خانه برخاست . بعد از آن که اشعار را تمام کردم , امام (ع ) در فضلیت و ثواب مرثیه و گریاندن مردم بر امام حسین (ع ) مطالبى بیان فرمود. (21)نیز از آن جناب است که فرمود: گریستن و بی تابى کردن در هیچ مصیبتى شایسته نیست مگر در مصیبت حسین بن على , که ثواب و جزایى گرانمایه دارد. (22) باقرالعلوم , امام پنجم (ع ) به محمد بن مسلم که یکى از اصحاب بزرگ او است فرمود: به شیعیان ما بگویید که به زیارت مرقد حسین بروند, زیرا بر هر شخص باایمانى که به امامت ما معترف است , زیارت قبر اباعبدالله لازم میباشد. (23)امام صادق (ع ) می فرماید: ان زیارة الحسین علیه السلام افضل ما یکون من الاعمال . همانا زیارت حسین (ع ) از هر عمل پسندیده اى ارزش و فضیلتش بیشتر است . (24) زیرا که این زیارت در حقیقت مدرسه بزرگ و عظیم است که به جهانیان درس ایمان و عمل صالح می دهد و گویى روح را به سوى ملکوت خوبی ها و پاکدامنی ها و فداکاری ها پرواز می دهد. هر چند عزادارى و گریه بر مصایب حسین بن على (ع ), و مشرف شدن به زیارت قبرش و بازنمایاندن تاریخ پرشکوه و حماسه ساز کربلایش ارزش و معیارى والا دارد, لکن باید دانست که نباید تنها به این زیارت ها و گریه ها و غم گساریدن اکتفا کرد, بلکه همه این تظاهرات , فلسفه دیندارى , فداکارى و حمایت از قوانین آسمانى را به ما گوشزدمینماید, و هدف هم جز این نیست , و نیاز بزرگ ما از درگاه حسینى آموختن انسانیت و خالى بودن دل از هر چه غیر از خداست میباشد, و گرنه اگر فقط به صورت ظاهر قضیه بپردازیم , هدف مقدس حسینى به فراموشى می گراید.
-----------------------------------------------------------
پی نوشتها:
(1) در سال و ماه و روز ولادت امام حسین (ع ) اقوال دیگرى هم گفته شده است , ولى ما قول مشهور بین شیعه را نقل کردیم . ر. به . ک . اعلام الورى طبرسى , ص 213.
(2) احتمال دارد منظور از اسما, دختر یزید بن سکن انصارى باشد. ر. به . ک . اعیان الشیعه , جزء 11 , ص 167.
(3) امالى شیخ طوسى , ج 1, ص 377.
(4) شبر بر وزن حسن , و شبیر بر وزن حسین , و مبشر بر وزن محسن , نام پسران هارون بوده است و بوده است و پیغمبر اسلام (ص ) فرزندان خود حسن و حسین و محسن را به این سه نام نامیده است - تاج العروس , ج 3 , ص 389, این سه کلمه در زبان عبرى همان معنى رادارد که حسن و حسین و محسن در زبان عربى دارد - لسان العرب , ج 66, ص 60.
(5) معانى الاخبار, ص 57.
(6) در منابع اسلامى درباره عقیقه سفارش فراوان شده و براى سلامتى فرزند بسیارمؤثر دانسته شده است . ر. به . ک . وسائل الشیعه , ج 15, ص 143 به بعد.
(7) کافى , ج 6, ص 33.
(8) مقتل خوارزمى , ج 1, ص 146 - کمال الدین صدوق , ص 152.
(9) سنن ترمذى , ج 5, ص 323.
(10) ذخائر العقبى , ص 122.
(11) الاصابه , ج 11, ص 30.
(12) سنن ترمذى , ج 5, ص 324 - در این قسمت روایاتى که در کتابهاى اهل تسنن آمده است نقل شد تا براى آنها هم سندیت داشته باشد.
(13) الاصابه , ج 1, ص 333.(14) تذکرة الخواص ابن جوزى , ص 34 - الاصابه , ج 1, ص 333, آن طور که بعضى ازمورخین گفتهاند این موضوع تقریبا در سن ده سالگى امام حسین (ع ) اتفاق افتاده است .
(15) ارشاد مفید, ص 173.
(16) رجال کشى , ص 94 - کشف الغمة , ج 2, ص 206.
(17) مقتل خوارزمى , ج 1, ص 184 - لهوف , ص 20.
(18) روز هشتم ماه ذیحجه مستحب است که حاجیها به منى بروند, و در آن زمان به این حکم استحبابى عمل میکردند, ولى در زمان ما مرسوم شده است که از روز هشتم یکسره به عرفات میروند.
(19) کامل الزیارات , ص 68 به بعد - مشیر الاحزان , ص 9.
(20) لهوف , ص 53.
(21) کامل الزیارات , ص 105.
(22) کامل الزیارات , ص 101.
(23) کامل الزیارات , ص 121.
(24) کامل الزیارات , ص 147
مؤ منانى که از دنیا رحلت مى کنند، در عالم برزخ به صورت هاى برزخى که شبیه صورت انسان است مثل و مصور مى شوند نه به صورت هاى دیگر.
ابن ظبیان مى گوید: من در خدمت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام بودم که فرمود:
مردم درباره ارواح مؤ منان پس از مرگ چه مى گویند؟
عرض کردم : مى گویند: آنها پس از مرگ در حواصل (سنگدان و چینه دان ) مرغان سبز رنگ قرار مى گیرند.
فرمود: ((سبحان الله ))! مؤ من در نزد خدا گرامى تر از آن است که روح او را در ((سنگدان )) مرغى قرار دهد، لکن چون وقت ارتحال مؤ من مى رسد، رسول خدا صلى الله علیه و آله و على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام به نزد او مى آیند، در حالى که با آنها ملائکه مقرب پروردگار هم هستند.
اگر خداوند زبان مؤ من را با شهادت به توحید پروردگار و به نبوت پیامبر صلى الله علیه و آله و ولایت اهل بیت علیه السلام گویا کند، آنها به نفع او شهادت مى دهند و فرشتگان مقرب هم با شهادت آنها شهادت خواهند یافت .
و اگر زبان مؤ من در آن حال بسته باشد! خداوند پیامبر خود را از ضمیر و قلب او آگاه مى کند، پس رسول خدا بر ایمانش گواهى مى دهد، بر اساس شهادت پیامبر صلى الله علیه و آله على و فاطمه و حسن وحسین علیهم السلام و فرشتگانى هم که حضور دارند نیز گواهى خواهند داد.
پروردگار چون روح مؤ منان را به سوى خود قبض مى کند، آنها را در بهشت مى برد. و در صورتى مانند صورت آنها قرار مى دهد، به طورى که در بهشت مى خورند و مى آشامند، چون روح شخصى که تازه از این دنیا رفته بر آنها وارد مى شود، ایشان را به همان صورت هایى که در دنیا داشتند مى شناسند.
ابوبصیر نیز از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده : ارواح مؤ منان در بهشت کنار درختى به صورت اجساد بشر قرار دارند و بدین صورت ها شناخته مى شوند، یکدیگر را مى شناسند و با هم گفت و گو مى کنند.
چون روح تازه اى بر آنها وارد مى شود، مى گویند: فعلا او را پرسش واگذارید؛ چرا که از مقام هولناک و ترس عظیمى رهایى یافته است .
سپس از او مى پرسند: فلان کس چه کرد؟ و فلان کس کجا است ؟ اگر در پاسخ بگوید: او زنده بود، ارواح امید خیر و رحمت و سعادت را درباره او دارند. اگر بگوید: مرده است ، ارواح مى گویند: واى به حال او به پستى گرایید و سقوط کرد.
اگر او از اهل بهشت مى بود مسلما با بهشتى ها بوده است ، چون در میان آنها نیامده معلوم مى شود که به جهنم رفته است
هرچند که یاد کردن از مرگ و مفارقت دنیا عموما چندان خوشایند ما نیست اما زمانی که به آثار تربیتی یاد مرگ - که در احادیث نبوی و ائمه طاهرین (ع) – نگاه می کنیم یاد مرگ را نه تنها نا خوشایند نمی یابیم بلکه گذشته از آثار تربیتی فراوانی که بر آن مترتب است ، آن را دوای بسیاری از دردها خواهیم یافت که تنها یاد مرگ تسلی آنها خواهد بود . برخی از آثار تربیتی یاد مرگ عبارتند از :
یاد مرگ در گشایش و سختی ، موجبات تعادل روحی و اخلاقی انسان را فراهم می کند ؛ همانگونه که انسان متمول و مرفه با یاد مرگ بر دارای خود نخواهد بالید و مغرور نخواهد شد ، انسانی که در سختی زندگی می کند نیز با یاد مرگ ، فانی بودن و زودگذر بودن زندگی را به خاطر می آورد و تحمل سختیها و مصائب بر او آسان خواهد شد .
امام علی (ع) می فرمایند : مرگ و خروج از قبر و ایستادن در برابرخدای تعالی را زیاد یاد کنید ، بدرستیکه این کار مصیبت ها را بر شما آسان می نماید .
و نیز آن حضرت (ع) می فرمایند ( کسی که زیاد به یاد مرگ باشد ، از دنیا به اندکش راضی می شود . ) امام صادق (ع) نیز درباره آثار یاد مرگ می فرمایند :( یاد مرگ شهوت ها را در نفس از بین می برد و ریشه غفلت را یکسره بر می کند و دل او را با وعده های الهی محکم می کند و روحیه انسان را از قساوت ، می کند و دل انسان را با وعده های الهی محکم می کند و نشانه های هوا و هوس را در هم می شکند
پیامبر اکرم (ص) نیز در باره آثار تربیتی یاد مرگ فرموده اند :
( مرگ را بسیار یاد کنید ، زیرا مرگ گناهان را پاک می کند و میل و
رغبت به دنیا را می کاهد . )
یاد مرگ آرزوها را کوتاه می کند و موجبات شتاب و اشتیاق در حسنات و کارهای خیر را فراهم می آورد ، همچنان که عمل بر خلاف اینها ، یعنی آرزو های طولانی و... باعث غفلت انسان از مرگ است .
پایان زندگی انسانها در این جهان با بر پایی قیامت همراه است. این رخداد بزرگ که در آیاتی از قران کریم ترسیم شده در دو مرحله انجام می گیرد و هر مرحله با وقایع خاصی همراه است.
الف.مرحله اول
در این مرحله که با پایان یافتن دنیا آغاز می شود حوادث زیر اتفاق می افتد:
1. نفخ صور اول:
اولین حادثه نفخ صور است. نفخ صور بانگ سهمگینی است که قران کریم از آن به " صیحه " نیز یاد کرده است. این صدای مهیب آسمانها و زمین را فرا می گیرد و آنچنان ناگهانی رخ می دهد که همه را غافلگیر می کند.
2. مدهوشی اهل آسمان و زمین:
همه اهل آسمانها و زمین جز آنها که خداوند خواسته است ( بنا بر روایات پیامبران الهی و امامان بزرگوار ) مدهوش می شوند و بساط حیات انسان و سایر موجودات بر چیده می شود.
3. تغییر در ساختار زمین و آسمان:
تحولی عظیم در آسمانها و زمین رخ می دهد آنگونه که وضع کنونی تغییر می کند این تغییر چنان عمیق است که آسمانها و زمین به آسمانها و زمینی دیگر تبدیل می شود تا مناسب احوال و شرایط قیامت گردند.
ب.مرحله دوم
در این مرحله وقایعی رخ می دهد تا انسانها آماده دریافت پاداش و کیفر شوند.
1.نفخ صور دوم
بار دیگر بانگ سهمناکی در عالم می پیچد و مقدمه حیات مجدد انسانها فراهم می شود.
2. زنده شدن همه انسان ها :
با این نفخ صور همه مردگان دوباره زنده می شوند و از زمین بیرون می آیند و در پیشگاه خداوند حاضر می شوند.
3. نورانی شدن زمین:
با نوری از جانب پروردگار زمین روشن می شود تا سرگذشت انسانها و حوادث تلخ و شیرین و کارهای نیک و بد آنها را که دیده است آشکار کند با این نورانیت پرده ها کنار می رود و واقعیت حوادثی که بر زمین گذشته است روشن می شود.
4. بر پا شدن دادگاه عدل الهی:
با آماده شدن صحنه قیامت رسیدگی به اعمال آغاز می شود ابتدا کتابی قرار داده می شود که در آن کتاب همه اعمال انسانها از کوچک و بزرگ ثبت استمردم همه اعمال خود را در آن کتاب می یابند و گناهکاران می گویند این چه کتابی است که هیچ کار کوچک و بزرگی را از قلم نینداخته و همه را به حساب آورده است
عذابهای دردناکی که جسد در قبر می کشد را فشار قبر می گویند
خیلی ها معتقدند که فشار قبر یعنی فشار دادن جسد به وسیله ی دیواره ی اطراف قبر که این فرضیه کاملا غلط است چرا که روح دیدنی نیست و فشار قبر هم دیدنی نیست قبر جای تنگ برای جسد است ولی برای روح فضای بسیار بزرگ و تاریک است که هیچ چیز را نمی توان دید فشار قبر از اتش و جانوران و ماموران خداوند هستند که به جهت عذاب وارد قبر می شوند
زندگی بعد از مرگ متعلق به روح است و عذابها را هم جسم در قبر و هم روح در عالم برزخ می بیند پس اگر دردی یا عذابی باشد همه به سراغ روح می رود هر چند ان را جسد ببیند
دردش را روح احساس می کند امده است فشار قبر از اتش و مواد مذاب می باشد یعنی اتشی را که نکیر و منکر به وجود می اورند موجب می شود از دهانه ی قبر مواد مذاب وارد قبر شود فضا برای روح بزرگ است از دور جانورانی مانند سگ به او حمله ور می شوند مار و عقرب بر او مسلط می شوند و تعدادی افراد با اشکالی بسیار وحشتناک او را مستقیم به
گودالهای اتش می برند و او را با تازیانه می زنند و گاهی به سرزمینهای عذاب دوزخیان می برند و او را عذاب می دهند در احادیث و سخنان معتبر امده که منشا فشار قبر از چند چیز است: غیبت دروغ نمامی حسد بر نیاوردن حاجت دیگران در صورت بودن توان ندادن سهمین(خمس و زکات) بد اخلاقی به خصوص در خانواده و ... می باشد که اگر انسان تا قبل از مرگ بخشیده نشود هیچ بلایی سخت تر از عذاب فشار قبر نیست .
جایگاه تنگ و تاریک که مردگان را در ان می گذارنددر حال گذاشتن جسد در قبر روح نظاره گر این صحنه است ناگهان متوجه می شود دور جسدش در قبر پر از جانورانی مانند مار و عقرب و ... است که به جسد او حمله می کنند و می بیند که اطرافیان با ان جانوران کاری ندارند انگار انان را نمی بینند روح به خاطر علاقه به جسم به داخل قبر رفته تا جانوران را از جسد دورسازد ولی هیچ کاری نمی تواند بکند و اگر اعمال نیکش زیاد باشد اعمال نیک شبیه افراد قوی هیکل وارد قبر می شوند و ان جانوران را دور می سازند و اگر اعمال نیکش کم باشد عذاب در قبر شروع می شود چرا که قبر اولین منزل است دری است که به عالم برزخ باز می شودپس از خاک سپاری جسد روح در کنار ان می شیند(ولی در کتابهای معتبر چنین امده است که روح در قبر به بدن جسد بر می گرددو در قبر شخص میت زنده می شود و سرش نیز به سقف قبر اثابت می کند و انگاه متوجه می شود که مرده و در قبر گذاشته شده است) اما در اینجا به خاطر احادیث و کلام خدا در قران که انسان پس از مرگ زنده نمی شود و تا روز قیامت در خاک دفن خواهد بود و در روز قیامت زنده خواهد گردید(اکتفا می کنیم) با ترس به اطراف نگاه می کند عجب جای تاریک و ترسناکی است
سکوت فراوان همه جا را فرا گرفته جانوران و حشراتی به این طرف و ان طرف می روند و گاهی به جسد اسیب می رسانند چه جایگاه وحشتناکی است.
چنانچه در بهارالانوار چنین امده است:
ای بندگان خدا بعد از مرگ برای کسی که امرزیده نشود شدیدتر از مرگ است از قبر و تنگی و غربت ان بر حذر باشید همانا قبر در هر روز می گوید من خانه ی غربتم من خانه ی وحشتم قبر یا باغی از باغهای بهشت و یا گودالی از ودالهای جهنم است تا اینکه فرمود همانا زندگی و معیشت سخت که خدا دشمن خود را از ان ترسانده عذاب قبر است همانا در قبر نود و نه مار بزرگ بر کافر مسلط می شوند و گوشت او را نیش می زنند قبر منزلگاه وحشتناکی است انجا فقط عقاید و ایمان خاص و خالص به خدا نیاز است روح با حالت انتظار و وحشت در کنار جسد نشسته انگار اتفاقی در حال شرف است ناگهان زمین و زمان به لرزه در می اید صدای فریاد به گوش می رسد انگار کسی در حال شکافتن قبر است از گوشه ی قبر دو شخص با هیکلی وحشتناک با چشمانی قرمز و پر از اتش با چهره ای خشمگین صورتی سیاه موهای بسیار بلند دهانی مانند دهان شتر دندانهای زرد و بزرگ گوش و بینی بزرگ و سر بالا لباسهایی کهنه و دستانی تابل زده با ناخن های بزرگ وارد قبر می شوند این دو مامور خدا به نام نکیر و منکر(نکیر یعنی نکره به معنای زشت و بد هیبت و منکر برای افرادی که منکر خدا و روز جزا بودند) هستند تا از عقاید میت سوال کنند اگر روح توانست جواب انها را با یاری خداوند بدهد که از این مرحله و از این منزل خلاصی یافته و به عالم برزخ رجعت می کند ولی اگر نتوانست
جواب سوالات را بدهد ان دو مامور چنان با خشم و غضب با گرزهای اتشین بر جسد می زنند که قبر پر از اتش می شود و عذاب قبر(فشار قبر) محسوب می شود و در میان این اتش جانورانی مانند مار و عقرب به وجود می ایند که از دهانشان اتش خارج می شود و جسد را می گزند و عذابهای مختلف دیگرکه در انتظارشان است
آیا مرگ نیستى و نابودى ، فنا و انهدام ، تمام شدن و از بین رفتن است ؟ یا تحول و تغییر انتقال از جایی به جایى و از جهانى به جهان دیگر مى باشد؟
این پرسش ، همواره براى بشر مطرح بوده و هست و خواهد بود که هر کسى مایل است پاسخ آن را بیابد و باید به پاسخى که دیگران داده اند، ایمان و اعتقاد پیدا کند.
در این باره چهار جواب وجود دارد: اجمالا به آنها اشاره مى شود.
1 - عده اى قائل اند: مرگ ، از بین رفتن و نابود شدن است ، حشر و نشر و حساب و کتابى بعد از آن نیست ، عاقبتى براى کارهاى خوب و بد وجود ندارد. آنها چنین فکر مى کنند که : مرگ انسان مانند مرگ حیوانات و گیاهان و درختان است که بعد از مردن و خشک شدن براى همیشه از بین مى روند.
2 - بعضى دیگر چنین مى گویند: انسان وقتى مرد از بین مى رود و حساب و کتابى براى او در کار نیست ، ثواب و عقابى در قبر نخواهد داشت ، اما در قیامت زنده مى شود و در قبال اعمال نیک و بد پاداش و عقاب مى بیند.
3 - طایفه سوم مى گویند: انسان بعد از مرگ جسمش خاک مى شود، از بین مى رود و دیگر زنده نمى شود، اما روحش باقى مى ماند، پاداش و جزا مى گیرد و عذاب و عقاب مى شود. این سه جواب باطل است و اعتمادى به آنها نیست .
4 - جواب چهارم : که درست و حق است و آیات و روایات هم موید آن مى باشند این که :
مردن : نابود شدن نیست بلکه تحول ، تغییر و انتقال از جایى به جایى و از جهانى به جهانى دیگر است . مى گویند: مرگ فنا و عدم نیست ، بلکه رفتن از نشئه اى به نشئه دیگر است .
همانگونه که چشم به جهان گشودن را ((تولد)) مى نامیم ، به انتقال از این دنیا به عالم دیگر ((مرگ )) مى گوییم . تولد و مرگ از این نظر هیچ تفاوتى با هم ندارند. هر دو، انتقال از مرتبه ناقص به مرتبه کامل تر است . این انتقال براى هر موجودى ، از جمله انسان ، لحظه به لحظه پیدا مى شود.
حیات انسان در این مرگ و انتقال ، رو به کمال ست . یعنى ، از این حرکت و انتقال نقص و ضررى به او نمى رسد و چیزى از او کم و کاسته نمى شود، بله این حرکت و انتقال (تولد و مرگ ) مرتبا تکامل و ترقى پیدا مى کند.
به عبارت دیگر: مرگ انسان مانند تولد طفل است . دنیا با تمام وسعت و زیباییش ، با تمام حسن و جمالش در حقیقت نسبت به عالم آخرت ، هم چون شکم مادر نسبت به دنیا است . اما همان گونه که تا طفل پا به جهان نگذاشته از واقعیت جهان خارج آگاه نمى شود، غالبا انسان نیز تا هنگام مرگ با عالم آخرت بیگانه است .
پیامبر اسلام (ص ) در این باره مى فرماید: شما براى نابودى آفریده نشده اید! بلکه براى این آفریده شده اید که همیشه باقى باشید. نهایت آن که همواره از مرحله اى به مرحله دیگر در حال انتقال و تکامل خواهید بود.
درباره این که مرگ به دست کیست و چه کسى یا چه کسانى جان هاى انسان ها را مى گیرند؟ مطالبى را بیان مى کنم . قرآن مجید، مرگ و گرفتن جان ها را به سه طایفه نسبت مى دهد و مسئولیت آن را با سه کس مى داند.
1 - مسئولیت آن با خداست . او جان مخلوقات را مى گیرد. قرآن در این باره مى فرماید:
الله یتوفى الانفس حین موتها
((خداوند جان (مخلوقات را) به هنگام مرگ مى گیرد)).
2 - نسبت مرگ با ملک الموت است . قرآن در این باره مى فرماید:
قل یتوفاکم ملک الموت الذى و کل بکم (اى پیامبر به مردم ) ((بگو: ملک الموت ماءمور (گرفتن جان شماست ) و روح شما را مى گیرد، سپس به سوى پروردگارتان باز مى گردید)).
3 - نسبت آن را به ملائکه داده است . در یک جا مى فرماید:
الذین تتوفاهم الملائکة طیبین
(پرهیزکاران ) ((کسانى هستند که فرشتگان جانشان را مى ستانند در حالى که طیب و پاکیزه اند از همه بدى ها و زشتى ها)).
در جاى دیگر مى فرماید:
الذین تتو فاهم الملائکة ظالمى انفسهم
(کافران ) ((کسانى هستند که فرشتگان جانشان را مى گیرند در حالى که بر خویشتن ستم کرده اند)).
چگونه مى شود که مرگ را گاهى به خدا و گاهى به ملک الموت و گاهى به ملائکه نسبت مى دهند؟ آیا همه آنها با کمک همدیگر جان مخلوقات را مى گیرند؟ یا هر کدام جان افرادمخصوصى را مى گیرند. در این باره نظریاتى وجود دارد. از جمله :
1 - قبض روح افراد به حسب رتبه و مقام آنان است . جان افراد کافر و مشرک ، جنایت کار و خیانت کاران ، بى دین ، و بدکاران را ملائکه مى گیرند و روح مؤ منان و زاهدان ، علما و صالحان را ملک الموت و روح دوستان و مقربان الهى را خدا مى گیرد.
2 - از امام صادق علیه السلام درباره گرفتن جان افراد سئوال شد: با توجه به این که در یک زمان ، بسیارى از مردم در اطراف جهان از دنیا مى روند که شمارش آنها را جز خدا نداند،
اگر تنها ملک الموت قبض روح مى کند با آیات یاد شده چگونه ممکن است ؟
فرمود: خداوند براى ملک الموت دستیاران و کمک کارانى از فرشتگان را قرار داده است که آنها جانها را از طرف ملک الموت مى گیرند، ملک الموت هم علاوه بر جان هایى که خودگرفته است جانهاى دیگرى که ملائکه گرفته اند را نیز مى گیرد و همه آنها را خداوند متعال از ملک الموت مى گیرد و به سوى خود مى برد. آیات ذکر شده منافات با هم ندارند؛ زیرا ملک الموت و ملائکه همه فرمان برداران حق و مجریان دستورات او هستند.
این قضیه درست مانند وزیر کشور و استاندار و فرمانداران اوست . وزیر کشور استاندارى رابه نمایندگى از جانب خود انتخاب مى کند و استاندار هم فرماندارانى را براى اجراى دستورات و انجام کارها و نیازها ماءموریت مى دهد و آنان را به نقاط مختلف مى فرستد.
3 - در اخبار آمده است : ملک الموت ما بین زمین و آسمان قرار دارد، اعوان و انصارش روح انسان ها را از جاى خودشان مى گیرند تا وقتى به گلوى آنان رسید. در این هنگام ملک الموت روح ها را مى گیرد و از بدن ها خارج مى کند و به سوى خدا مى برد.
در این اخبار مى گوید: اول ملائکه جانها را مى گیرند و تا گلو مى رسانند بعد ملک الموت آنان را از بدن خارج مى کند که هر دو در گرفتن روح دخالت دارند.
4 - نقل شده است : براى ملک الموت حربه و سلاحى است که بزرگى آن ، از مغرب تا مشرق مى باشد و او بر تمام جهان احاطه دارد و همه مردم را مى تواند در یک لحظه مشاهده کند.
هیچ خانه اى نیست مگر آن که ملک الموت روزى دو مرتبه با اهل آن دیدار مى کند. وقتى دید انسانى مرگش نزدیک شده است ، با آن سلاحى که در دست دارد بر سر او مى زند و مى گوید:
(به هوش باش ) الان لشکرهاى مرگ به دیدن تو مى آیند.
در این حدیث مى گوید: اول ملک الموت با ضربه بر سر انسان مى زند و بعد ملائکه براى
قبض روح او آماده مى شوند.
5 - عده اى گفته اند: آن کس قادر بر مرگ انسان است خداوند متعال مى باشد که شریک و یاورى ندارد. او قبض روح افراد را به ملک الموت واگذار کرده است به طورى که او قدرت ندارد روحى را جلوتر یا عقب تر قبض کند. ملک الموت دستیاران و کمک کارانى دارد که آنها جانها را از جاى خود بیرون مى کشند تا به گلو رسد و ملک الموت آنها را از جسد بیرون مى آورد. مرگ قانونى عمومى
آن طور که از آیات قرآن و روایات معصوم علیهم السلام به دست مى آید و در طول تاریخ عالم خلقت تجربه شده است ، مرگ قانونى عمومى است ، سرنوشتى که براى همه انسان ها، همه موجودات زنده و بلکه همه موجودات غیر زنده حتمى و ثابت است . قرآن در این رابطه مى فرماید:
کل نفس ذائقة الموت ثم الینا ترجعون
((هر انسانى مرگ را مى چشد، سپس به سوى ما باز مى گردید)).
آیه به قانونى اشاره مى کند که بر تمام موجودات زنده جهان حاکم است . مى گوید: تمام زندگان ، خواه ناخواه روزى مرگ را خواهند چشید.
اگر چه بسیارى از مردم مایل اند، فناپذیرى خود را فراموش کنند. ولى این واقعیتى است که اگر ما آن را فراموش کنیم هرگز ما را فراموش نخواهد کرد، حیات و زندگى این جهان ، بالاخره پایانى دارد، روزى مى رسد که مرگ به سراغ هر کسى خواهد آمد و ناچار از این جهان رخت برخواهد بست .
این جهان ، سراى جاویدانى براى هیچ کس نیست ، بعضى زودتر و بعضى دیرتر باید بروند، فراق دوستان ، فرزندان و خویشان به هر حال تحقق مى یابد
که هر نفس کو آمد حیات چشد شربت نیستى و ممات دو روزى چو از زندگانى گذشت به سوى خدا باز خواهید گشت
اصولا انسان در هر چیز شک و تردید کند، در مرگ نمى تواند تردید نماید. تمام اهل آسمان ها و زمین مى میرند، همه موجودات زنده در کام مرگ فرو مى روند، همه مخلوقات بدون استثنا اجل و سرآمدى دارند که لحظه اى در آن تاءخیر نیست ، ادعاى خلود و جاودانگى مردم درباره یکدیگر یا رهبران خود تعارف هاى بى محتوایى بیش نیست ، کدام خلود؟ کدام جاودانگى ؟ در حالى که همه انبیاء این راه را پیموده اند و همگى بدون استثنا از این گذرگاه گذشتند.
در حدیثى آمده است : وقتى آیه شریفه کل من علیها فان ((تمام کسانى که بر روى زمین هستند فانى مى شوند)) نازل شد ملائکه گفتند:
فرمان مرگ اهل زمین صادر شد!
هر آن کس که روى زمین پا به جاست
سرانجام او نیستى و فناست
و هنگامى که آیه ععع کل نفس ذائقة الموت ((هر انسانى مرگ را مى چشد)). نازل گشت ، فرشتگان گفتند: ((فرمان مرگ ما نیز صادر شد!))
(و راجع به مرگ عمومى تمام موجودات جهان مى فرماید:
کل شى ء هالک الا وجهه ((همه چیز این جهان فانى و نابود مى شود جز ذات پاک و بى همتاى او)).
این آیات ، هشدارى به همه انسانها در طول تاریخ است ، که از این سرنوشت و قانون عمومى و قطعى غافل نشوند. دائما به فکر مرگ باشند که غفلت از آن ، خطراتى براى دین و دنیا و آخرت انسان به بار مى آورد.
باید این را بدانیم که مرگ نعمتى از جانب خدا و سرنوشتى حتمى است که براى همه نوشته شده و خوب هم نوشته است . در این باره چنین باید گفت :
این سخن باید به آب زر نوشت گر رود سر بر نگردد سرنوشت سر نوشت ما به دست خود نوشت خوشنویس است او نخواهد بد نوشت مرگ شکننده لذت ها
به یاد مرگ و سراى بعد از آن (عالم برزخ و قیامت ) بودن ، بهترین موعظه و سازنده ترین اندرز براى هر انسان است و توجه داشتن به آن ، اثر عمیقى در شکستن شهوات و پایان دادن به آرزوهاى دور و زدودن زنگار از آئینه دل دارد. غفلت نمودن از مرگ ، انسان را به پستى ،
بى باکى ، بى دینى و بى غیرتى مى کشاند، قلب را مى میراند و او را از هر حیوانى گمراه تر و فرومایه تر مى کند.
در روایات از معصوم علیهم السلام وارد شده : انسان زیرک و مؤ من کسانى است که دائما به یاد مرگ باشد و هیچ وقت از آن غفلت نکند. به چند روایت توجه کنیم .
1 - از حضرت رسول صلى الله علیه و آله سئوال کردند: زیرک ترین مؤ منان چه کسانى هستند؟ فرمود: کسى که بیشتر به یاد مرگ بوده و خود را براى آن آماده کند.
2 - نیز از آن حضرت سئوال کردند: زاهدترین مردم کیست ؟ فرمود: کسى که قبر و عذاب هاى
آن را از یاد نبرد، فریب زینت هاى دنیا را نخورد، سراى جاودان را بر این دنیاى زودگذر برگزیند، فردا را از عمر خود حساب نکند و خود را آماده مرگ نماید.
3 - هم چنین فرمود: زیاد به فکر نابودکننده لذت ها باشید. عرض شد: یا رسول الله ! آن چیست ؟ در پاسخ فرمود: مرگ است . آن کسى که به حقیقت ، از مرگ یاد مى کند در وسعت و
گشایش زندگى باشد، غرورش برطرف شود، دنیا بروى تنگ گردد، اگر در مضیقه و سختى باشد با یاد مرگ ، از فشار فکرى رهایى یابد و دنیا در نظرش وسیع و گسترده شود.
4 - از امام صادق علیه السلام در این باره نقل شده : به یاد مرگ بودن ، خواهش ها و هوس هاى نفسانى و شهوتهاى سرکش را در درون آدمى ، مى میراند و ریشه هاى غفلت را از دل مى کند، قلب و دل را به وعده هاى الهى نیرو مى بخشد، طبع و خوى بندگى را در نهاد انسان نرمى مى دهد و لطافت مى آفریند، نشانه هاى هواپرستى و رنگ و رنگارهاى دل باختگى به دنیا را در هم مى شکند، شعله هاى حرص و طمع را خاموش مى کند، دنیا را در نظر انسان
پست و کوچک مى گرداند. این است معنى سخن پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله که فرمود: ((یک ساعت فکر کردن از هفتاد سال عبادت بهتر است .))
به فکر مرگ بودن ، انسان را از گناه باز مى دارد، او را به سوى کارهاى نیک فرا مى خواند، ایمان را در دل مى آفریند، به زندگى و حیات انسان معنى و جهت مى دهد.
خیر و خوشبختى براى آن کسى است که ملائکه هنگام آمدن مرگ او را تکریم و احترام کنند و به شایستگى بدرقه نمایند.
خداوند متعال ، ((مرگ )) و حیات را در چند جاى قرآن فقط به خود نسبت مى دهد. در یک جاى
آن فرموده :
له ملک السموات و الارض لا الله الا هو یحیى و یمیت
((خداوندى که حکومت آسمان ها و زمین از آن او است ، خداوندى که معبودى شایسته پرستش جز او وجود ندارد، خداوند، زنده مى کند و مى میراند و نظام حیات و مرگ به فرمان او است )).
در آیه دیگر مى فرماید:
و الله یحیى و یمیت و الله تعلمون بصیر((خداوند، زنده مى کند و مى میراند (و بهر حال مرگ و حیات به دست او است .) و خداوند، از همه اعمال بندگان با خبر است )).
فقط در یکى از آیات به علت مرگ و حیات انسان اشاره کوتاهى مى کند. آن جا که مى فرماید:
الذى خلق الموت والحیاة لیبلوکم ایکم احسن عملا و هو العزیز الغفور
(( (خداوند) آن کسى است که مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید که کدام یک بهتر عمل
مى کند و او عزیز و غفور است .))
در آیه ، نخست آفرینش مرگ و حیات را به عنوان نشانه قدرت بى پایانش معرفى مى کند.
سپس مى فرماید:
هدف از این آفرینش ، حسن عمل است . آزمایشى که به عنوان انسان ها و هدایت به سوى قرب پروردگار خواهد بود.
ثانیا، دنیا را به عنوان یک میدان آزمایش معرفى کرده است ، میدانى براى آزمایش ((بهترین افراد از نظر عمل )) و طبعا کارت (عمل بهتر و خالص تر، زهد فزون تر، عقل و خرد کامل تر،
خداترسى قوى تر، عمل کرد بیشتر به اوامر و نواهى خدا، بیشتر به یاد و آماده مرگ بودن و تهیه زاد و توشه براى مسافرت به سوى آخرت که همه این ها از مصادیق حسن عمل است .)
جشن غدیر در مسجد بلال حبشی شهرک مولوی با حضور مومنین و نمازگزاران برگزار گردید. در این مراسم مداحان اهل بیت در وصف امیر المومنین (ع) به مدیحه سرایی پرداختند
مداحان آقایان جعفری ، رضا نودهی و حاج قاسم محمد پور از بهشهر در پایان از همه عزیزان پذیرایی به عمل آمد.
کانون فرهنگی مسجد بلال حبشی